ساعت قدرت
زمستان دو
سلام
بیدار می شوم. مودم رو روشن می کنم. نان از یخچال بیرون می آورم. دیروز کره خریده بودم. صبحانه: کره + مربای بالنگ با نان سنگک می خورم.
می دانم خواب دیدم ولی چیزی به خاطر نداشتم. خوابم تحت تاثیر داستان زیبایی بود که خواندنش تا نیمه شب بیدار نگهم داشته بود. هرچه بود خوب بود.
موعد اجاره خانه گرامی خواهر است. واریز آن بعهده من است. پس از پرداخت، رسیدش را فرستادم برای صاحبخانه اش.
چند نفر در گروه واتساپیِ ساکنان بلوک، نظر داده بودند و باز یکی از اعضای هیات مدیره چند پیام صوتی ارسال کرده بود. همچنان گله و شکایت از عدم حضور ساکنین در جلسات برای انتخاب نمایندگان جدید و ...
آخرقصه خوش است
- چی شد پس؟
+ خب شاید آخرش نشده
درگیری یا به اصطلاح جنگ روسیه و اکراین و چند سرزمین خودمختار و ... شده سوژه لعنت به جنگ و کاریکاتور و ندای صلح طلبی و انسانیت .
موافق جنگ نیستم ولی بدجور دوست دارم بگویم لطفا خفه شید مسخره ها.