عجب قرنی عجب فصلی عجب روزی
سلام
امروز جمعه است. چند ساعتی هست که غروب شده. تازه از خانه گرامی والدین برگشتم. کتری گذاشتم روی گاز، جوش بیاد تا چای بنوشم! شاید هم نسکافه
راستش را بخواهید حالا دیگر مرده ام. شما که غریبه نیستید.چندساعتی می شود. مرده ام و احساس خوبی دارم.
.
کتابی تازه ای که از آنجا آوردم با این جملات شروع می شود. مجموعه داستان است. "خاطرات زنی که نصفه مرد"
اسم نویسنده اش جالب است. الهامه کاغذچی
راستی! حواستان بود امروز آخرین جمعه آخرین پاییز قرن بود (قرن چهاردهم تنها یک زمستان موجودی دارد ها)
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم آذر ۱۴۰۰ ساعت 18:47 توسط همطاف
|