سلام

دو دوست در کنار رودخانه‌ای می‌رفتند. ناگاه فردی را دیدند که در آب افتاده و کمک می‌طلبد. یکی از دو دوست ،‌خود را به آب زد و نجاتش داد. هنوز نفس تازه نکرده بود که دومین نفر را دید که آب می‌بردش. باز به داخل رودخانه پرید و او را هم نجات داد.
دقایقی نگذشت که سومین شخص را دید که درون رودخانه، فریادکشان کمک می‌خواهد؛ هر چند خسته بود اما نتوانست بی‌تفاوت باشد و باز هم خود را به آب زد.
دیگری  با دیدن این صحنه ها ، به بالا دست رودخانه دوید و ...

وقتی برگشت، دوستش به او گفت که چند نفر دیگر را هم نجات داده ولی مدتی است که دیگر ، رودخانه آدم نمی‌آورد!

دوستی که به بالای رودخانه رفته بود گفت:‌ وقتی دیدم رود این همه آدم! می‌آورد، با خود گفتم حتماً‌ علتی در بالا دست هست. چون بدانجا رفتم ،‌ پلی دیدم که دیوانه ای در میانش ایستاده و هر که از آن می‌گذرد را درون آب می‌اندازد. دیوانه را گرفتم و به خانواده‌اش سپردم.

علت این که ساعتی است رودخانه آدم نمی آورد، همین است.

 

نظر شما درباره این داستان دو دوست! چیست؟

اگر شما بودید کدام کار را انجام می دادید؟ پریدن داخل رودخانه و نجات غریق؟ یا رفتن پی علت و رفع آن؟

.

.

.

به نظر من کار هردو ارزشمند است. گاه لازم است به دل حادثه بزنی و فوری جان نجات بدهی و همزمان لازم است بروی پی یافتن علت و مانع رو برطرف کنی. ایندو در کنار هم کاملند.

ولی

اگر فقط یک نفر می‌بودم بی‌دوست.

ترجیحاً، می‌رفتم آن دیوانه را می‌گرفتم (تا جایی هم که می‌خورد می‌زدمش)

یقینا در این فاصله یکی دونفر قربانی شوند ولی جان نفرات بیشتری درامان می‌ماند. به هرحال منم توان محدودی دارم. با زدن به آب و نجات غریقها احتمال مرگ خودم هم بود. نبود؟

 

خدایا شر دیوانگان را خودت از سر ما کم کن. آمین یا رب العالمین