به وقت هفت صبح سوم شهریور
سلام
دیشب که رفتم دیدن گرامی والدین، شارژر موبایل رو فراموش کرده بودم. صبحی حوالی هفت! سریع از خانه خارج شدم (زودتر نشد، خُب منتظر بودم گرامیمادر از نانوایی برگردد بعد) . همان بدو خروج! رفتگر محله، داشت پیادهرویِ جلوی خانه را جارو میزد. یک خداقوت گفتم و پا تند کردم. بعد از چهارراه، پیچیدم داخل کوچه که دیدم یک کارگر بنا داشت با بیل، شن و آب را مخلوط میکرد. انتهای کوچه خواستم از بلوار رد شوم یک نگاه به سمت چپ، خالی . ولی از سمت راست، پرایدی در حال گذر. مردِ راننده نگاهی کرد احتمالا اسنپ بود. نزدیک مجتمع مسکونی، نگهبانِ میانسال را دیدم که سلانه سلانه به سمت اتاقک نگهبانی میرفت تا شیفت را از نگهبان شب! تحویل بگیرد.
آغاز روزی دیگر
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 8:50 توسط همطاف
|