امر خیر
سلام
نشسته بودم و سرم، گرم تایپ "ملخ عینکی" بود که زنگ درآپارتمان را زدند! آقای همسایه بالایی بود که مدیر ساختمان هم هستند... احوالپرسی و بعد...
مدیر: خانم همطاف، میشه چند لحظه بیاین بالا، خانمم باهاتون حرف داره
همطاف: در چه موردی!! چی شده؟
مدیر: (با اشاره به در همسایه و آرامتر ) اینجا نمیشه گفت... امر خیره
همطاف: (مثلا خونسرد) الان بیام؟
مدیر: بله اگه امکانش هست
...
ذوق زده، در رو بستم و سریع لباس عوض کردم... همون بلوز سبز طرحدار که جدید خریده بودم با روسری نخی سفیدم و یه نگاه در آینه و ...
رفتم بالا
سلام و سلامتی و ... منتظـــــــر ببینم جریان چیه؟ این امر خیر خودش منو دیده یا قراره معرفی بشم؟ و تصورات شیرین دیگر که...
خانم همسایه خبر دادند دختر خانمشون که بتازگی فارغ التحصیل شده و برگشته پیششون، بزودی ازدواج میکند و میرود خانه بخت ( خوو تا اینجا که چیزی متوجه نشدم!)
و آخر هفته مراسم بله برون برقرار است ( ای آقا زودتر برین سراغ امـــرخیر...)
و با توجه به اینکه 45 نفر مهمان دارند و آپارتمان دوخوابه خودشان کوچک است صرفا برای سفره شام، به آپارتمان تک خواب من نیاز دارند ( به نظرتان توضیحات ادامه اش گفتن دارد!؟)
پذیرفتم و سریع برگشتم برای جمع و جورکردن و حفظ آبرو، که خداروشکر ساعاتی بعد خبر رسید موفق شدند، مالک آپارتمان روبرویی خودشان که از پارسال خالی از سکنه! است رو بیابند و اجازه برگزاری این مراسم شام را در آنجا بگیرند...
خداییش آپارتمان منم خالی و مرتب شد ها (الان کلی اضافات دارم برای دورریزی )