سلام

95.69

رفتم پست و دستدوزهای نمدی‌ام رو ارسال کردم.

 از بازار، بابونه خریدم و سبوس جو.

کتابخانه رفتم برای تحویل کتابها و سه کتاب دیگر امانت گرفتم. (کتابدار مهربان قول داد دو کتابی که گلبهار نیست را از کتابخانه دیگری برایم بیاورد)

در خنکای زمستانی، قدم زنان روی زمین خیس از باران، برگشتم خانه

ناهار کباب کوبیده خوردم و دلتنگ گرامی والدین شدم که همین صبحی برگشته بودند مشهد.

از همه مهمتر تنها زندگی می کنم و همچنان حالم خوب است.

 

دخترها (عنوان جدیدی برای خواهرزاده‌ها) این عکس را فرستادند. شاهکار امروزشان. خوشگلند فقط طعم و مزه شان را نمی دانم.

 

 *  -خوشحال لوس- اسم یکی از محصولات نمدی ام است. همان ابرِ خندان

 

 

امروز نوشت

 نخست: نمی دانم چه شده! اینبار بلاگ اسکای بازی درآورد! خوو از صبح هم وبلاگهای دوستان اسکایی باز نمی شد هم این عکس های آپلود شده پیکوفایلی!

 بعد: اولین تماس امروز از طرف همان کتابدار مهربان بود که خبر داد یکی از دو کتاب را آورده، بروم تحویل بگیرم. به به

 سریع شال و کلاه کرده زدم بیرون. هوا بس سرد بود در مسیر برگشت تمام مدت به خودم وعده شیرینی رولت دیروزی رو دادم با  یه لیوان بزرگ چای.  تصورش گرمابخش بود

 به محض رسیدن  چای ریختم و رفتم سراغ یخچال... ای داد بی داد!

 گویا  رولت رو همان دیشب، تماما خورده بودم. حس ناخوبی بود شبیه شکست عشقی

 آخر:  بروم سراغ  سانست پارک که خیلی وقت پیش، رفته بود در لیست انتظار مطالعه