سر صبر حرف بزنیم... پروانهای روی شانه
سلام
بهار هجده
دیشب خواب عجیبی دیدم ولی صبح هرچه فکر کردم چیزی از آن به یادم نیامد. همین قدر که سرحالم حدس می زنم رویای خوبی بوده...ص63
...
گرامی مادر، بیشتر رمان ایرانی میخواند (میگوید اسامی خارجی، گیجش میکند)
اینسری که کتابهای ایشان را گرفتم برای برگرداندن به کتابخانه، نمیدانم چطور شد (جایی مجبور به انتظار بودم لابد) لای یکی از کتابها را باز کرده و چند خط خواندم و خوشمان آمد و کتاب تمدید شد و این هفته این داستان را خواندم.
عجیب به دلم نشست شاید چون منصوره و منیر و مسعود هم سن و سال خودمند. شاید هم بخاطر رفتارهایی که همطاف هم درگیرش است.
در این داستان 315 صفحه ای هر فصل، از ديدگاه يکى از شخصيتها بيان شده (منیر-سیاوش-مسعود-نرگس-منصوره و باز منیر –سیاوش - ... و چقدر زندگى با ديدگاه هاى متفاوت جالبست) داستان دو خانواده که هر دو فرزندی کم شنوا دارند که اکنون جوانانی مستقل شدند و در انتها
پايان کتاب عالى بود. همه چيز عالى کنار هم قرار گرفت. روایت ساده، جملات پاکیزه و بس آشنا با حسهای آشناتر مثل انداختن تقصیر به گردن دیگری و ناراضی بودن از خود فعلی.
گزیده کتاب:
اگرچه این تنهایی خیلی برایم گران تمام شد و هنوز که هنوز است بیشتر وقتها از ارتباط با آدمها معذبم اما گاهی هم فکر میکنم شاید تنهایی برایم مفید بوده چون عادت به مطالعه از همان وقتها برایم مانده و همین طور فکر کردن.
...
تنهایی را دوست دارم تنهایی برایم آزادی میآورد. میتوانم همان طور که میخواهم برای زمانم برنامه ریزی کنم. روی برنامههایم حساسیت دارم اگر چه خیلی هم بی انعطاف نیستم اما دوست دارم طبق برنامهام پیش بروم.
ص 16-17
من از کودک درون و این جورچیزها سر در نمیآورم فقط این را میدانم که آدم پله پله رشد نمیکند تا روی هرپله بیاستد و پله هایی که بالاآمده بشمارد. حرکت آدمی در زندگی مثل بالارفتن از یک شیب است مثل یک تپه، همان طور که میروی فقط داری میروی نه چیز دیگر. این که حالا من نوجوانم جوانم میانسالم یا پیر، حرفهایی است که بیرون از من زده میشود...ص49
... هر کتابی که میخوانیم چیزی به ما میدهد و چیزی از ما میگیرد؛ ما کتاب را فرسوده میکنیم و او ما را. ما بر اوراقش دست میکشیم، جلدش را کثیف میکنیم و سطر سطرش را میبلعیم و او بر روح ما تلنگری میزند و گاه خراشی ایجاد میکند و از همه مهم تر ما را از مطالعه کتابی دیگر که فکر میکنیم شاید از این کتاب دلپذیرتر باشد محروم میکند و ما مدام از حسرت آنها با اشک و تردید به آنچه در دست داریم نگاه میکنیم... ص 105
نظر دیگران:
رمان «پروانهای روی شانه»، كتابی كه میتواند خواننده را یك نفس با خود همراه كند بیآنكه خمیازه بكشد.
و
«پروانهای روی شانه» تاملی درونی به مفهوم عاشقی است.