تابستان سه

گذشت این همه ای دوست ماجرا بشنو

ولیک پیشتر از ماجرا سلام علیک

.

.

دوباره آزمایش و سونوگرافی و احتمالا تشخیص دوباره تنبلی تخمدان یا هرچی

علت مورد قبول استرس و اضطراب لابد (بعلاوه افزایش سن و دور بودن از زندگی متاهلی)

همراه گرامی والدین و یکی از خواهرزاده‌ها، رفتیم شمال و برگشتیم. سوئیت سازمانی زاغمرز بهشهر. رفت و برگشت با قطار مسیر مشهد-ساری سرسبز و پر از تونل و پل و کوه و جنگل

سهمیه رزرو سوئیت تا سه شب بود و حرکت قطار ساری یک روز درمیان! این شد که فقط دو شب ماندیم فضای مجموعه سرسبز و دلنشین بود و سوئیت هم نوساز و مدرن! تمامی ظروف چینی. سایر وسایل هم مارکدار حتی صافی (همان ابتدا میز وسط را کشیدیم کنار دیوار و ظروف شکستنی را جمع کرده از بشقاب پیش دستی ملامین خود، استفاده کردیم. راحت)

.

تزریق پروژسترون بس دردناک شد برایم. به قول گفتنی یک روز تمام! پایم فلج بید روز بعد مثل اردک راه رفتم و الان هم منتظر نتیجه!

یک مورد شوق آور می‌خواهم. چیزی که منتهی نشود به " خب که چی؟"

"در قرن نوزدهم، سکس یک تابو بود و کسی از آن صحبت نمی کرد اما ما همواره از (در) حضور مرگ زندگی می کردیم. امروزه براحتی از سکس حرف می زنیم اما مرگ را پنهان می کنیم" ص24

" ما زنهای جوون دیگه مثل او نیستیم، بداقبالیم، همیشه یا دنبال اینیم که مورد خوشایند این و اون باشیم یا عنق و عصبانی‌ایم. برای چی همیشه باید این بی‌عرضه‌های دست‌وپاچلفتی، این غول‌های بی‌شاخ و دم، این دیوانه‌های احمق سرورمون باشند؟ چرا یکی مثل مادام آرتور نازنین سرورمون نباشه؟ با او می‌تونیم روزهای سعادتمندی داشته باشیم، روزهای همیشه آفتابی، آره، چرا عوض هیتلر و استالین یا موسولینی یک زن نظافت‌چی سرورمون نباشه.» ص70

از کتاب "جاده کمربندی" که فعلا در دست دارم. خیلی آرام پیش می‌روم. نیدونم سبک نوشتاری اش هست یا بی حوصلگی من که شوقی به تمام شدنش ندارم.

کتابخانه گلبهار برایم خالی شده است خب بیش از 7 سال است عضو هستم کتاب تازه هم تک و توک اضافه می شود، چیز تازه‌ای برایم ندارد (کلی کتاب دارد ها منتهی انتخابهای من داستان و سرگذشت نامه و تاریخ و سفرنامه است که ته کشیده... گرامی مادر هم گلایه دارد چرا کتاب چرند امانت می گیرم! یادم باشد خودش را بفرستم کتابخانه، انتخاب کند. والا)

 

برقرار بمانید و تندرست و امیدوار