سرنوشت سه حرفی!
سلام
تابستان تمام
.
.
وقتی تو دلخوشی، همهی شهر دلخوشند... خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
شعر را دوست دارم نه آنقدر که بتوانم مشاعره کنم حتی گاهی به زور یک بیت کامل به خاطرم می ماند. بیشتر تک مصرع و مَثل و شاید یک ترکیب بدیع. (فعلا بیشتر سعدی دوستم)
و البته شعر بعضی شاعران معاصر را هم دوست میدارم مثل مرحوم نجمه زارع
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!... تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
شنیدید که از کوزه همان برون تراود که در اوست
گویا او بسیار باوقار بود و محجوب و سنگین که این ویژگیها به کلمات و شعرش هم منتقل شده است.
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
+ کامل غزل اینجا
مرگ، آن سرنوشت سه حرفی! در آخرین ماههای بیست و سه سالگیاش رخ میدهد؛ اشتباه در تزریق داروی بیهوشی و کمای چند روزه و دست آخر پرواز در سی و یکم شهریور هشتاد و چهار..
من زندهام به شعر و پس از مرگم مَردُم نمیکنند فراموشم