واینک، بار دیگر! یکسال گذشت.

سلام

پاییز دو

 

خُب اگر قرار باشه درباره چیزایی بنویسیم که بابت داشتنشون باید خداروشکر کنیم

در ابتدای لیستم

سلامتی نیست. خانواده و امنیت هم نیست

ولی سواد هست، (سواد ها، نه مدرک تحصیلی که به لطف زمانه! دارندگانش فراوانند ولی به جهل یا سهو یا عمد! خواب را خاب می نویسند)

کتاب هست ( کتابها رفقای خوبی هستند بس ارزشمند)

اینترنت هست (قبل از آن توانایی مالی استفاده از آن هم)

وبلاگ هست (الحمدالله کمی دیر ولی خوب زمانی بلاگر شدم)

اینستا هست ( قبل از آن شکر برای داشتن موبایل)

حساب بانکی هم هست.

و

خبر اینکه سیزده سال از اینجا بودنم گذشت.

من از طریق وبلاگ وارد دنیای بزرگتری شدم. البته قبلتر کتابها مرا با همنوع های متنوع در اقصی نقاط دنیا! و روزمرگی هایشان آشنا کرده بودند ولی این یکی، بروزتر و نزدیکتر بود .

آشناتر: همشهری،هم استانی، هموطن. هم سن و سالهایی با زندگی های متفاوت

خیلی وقت‌ها با خوندن نوشته‌های بقیه فهمیدم که اون حس و حال و احوال! مختص من نبوده و نیست و خیلی‌هامون درگیرشیم. خداییش دریچه‌ای رو به دنیاهای نو بود برام. خداروشکر

سخته که یه اتفاق جالب برات بیفته بخوانی یا ببینی و کسی رو نداشته باشی براش تعریف کنی و این غمگینم میکنه. اعتراف می کنم قبل از وبلاگ غمگین بودم.

چیزی در جریان است

سلام

تابستان شش

نخست:

همطاف، صاحبِ چند حساب بانکی است و دو سیم کارتِ دائمی هم به نامش است و امروزصبح، چند پیام تبریک از همین بانکها و اپراتورهای مخابرات دریافت نمودم.

صاحبخانه ها بگویند اگر ان شاءالله من نیز صاحبِ خانه شوم، از سازمان ثبت اسناد و املاک! پیامک تبریک می‌رسد؟ 

به جای مشتری گرامی یا مشترک گرامی پیامک بیاید مالک گرامی! تبریک صمیمانه ما را در سالروز تولدتان پذیرا باشید

 

بعد: امـروزصبح، گرامی مادر هم تلفنی تبریک گفت

ایشان مرا به دنیا آورده و منم دیشب برای تشکر، میوه موردعلاقه‌اش را برایش بردم. انجیر دوست دارد و گلابی هم.

یقینا تنها کسی که باید ازش تشکر کرد، مادرانمان هستند. بدون آنها اینجا نبودیم که.

 اینکه الان چه شرایطی داریم... راضی هستیم یا نه. مهم نیست. در قیاس با اتفاقِ مهمترِ به دنیا آمدنمان، اصلا مهم نیست.

همگی ما، سالهاست به دنیا آمدیم ۳۰سال ۴۰ یا ۵۰ .

همگی ما زندگی کردیم خوردیم خوابیدیم خندیدیم ( خخخ) نفس راحت کشیدیم و البته غصه خوردیم گریه کردیم رنج کشیدیم و هنووز زنده هستیم

مهم اینه که از حال مون خوشحال باشیم.

سفارش یک پُرس وزیری! برای ظهرِ روزِ تولد

 

آخر:

 ارنست، مفهومِ افسوس را برای درمان بسیاری از بیمارانش وارد کرده بود و از آن‌ها می‌خواست افسوس‌های گذشته‌ خود را بررسی کنند تا از افسوس‌های آینده پرهیز نمایند. او می‌گفت: «به گونه‌ای زندگی کنید که پنج سال بعد با افسوس به پنج سال گذشته‌ خود نگاه نکنید.»

                                                                                (دروغ‌گویی روی مبل – صفحه ۲۸۱)

و

+ صعود زندگی من

 

ماهِ من

سلام

تابستان شانزده

سه عکس ادامه را، در سه زمان، حوالی شش صبح-دوازده ظهر و شش عصر! گرفتم.

گوشه پایینی توری پنجره را  موقتا باز کرده و با موبایل

دقت کردم! با زاویه یکسان در سه زمان ذکرشده، ثبت کنم

 

ادامه نوشته

بدون موضوع

سلام

93.65

 ...

دیروز متوجه شدم یه ماه هست که وبلاگم وارد هفت سالگی اش شده ... همطاف، لذت حضور در مجازستان را بیشتر با نوشتن در اینجا حس کرده است ها... دلم می خواهد یادداشتی بگذارم تا یادم نرود تولدها همیشه امیدبخش هستند

 و

 .

ادامه نوشته