بَخ بَخ *

سلام

گاهی دلم برای پای تلویزیون نشستن و تماشا کردن تنگ می‌شود.

نه اینکه بگویم فرصت نیست یا اهل تماشای تلویزیون نیستم نه.

همین الان هم بعضی برنامه‌ها را نشان می‌گذارم و دنبال می‌کنم. اغلب شبکه یک، افق و نسیم. مثل پاورقی و انارستان.

مستندهایی که این اواخر دیدم هم دوست داشتم. مثل خیابان شاعر و همسایه شمالی.

دیشب برمودا را دیدم. گپ و گفت کامران نجف زاده با علیرضا افتخاری. هفته پیش هم محمدرضا شریفی نیا دعوت داشت. از مدارک تحصیلی و سیر حرفه‌ای شغلشان بی خبر بودم.

و

البته برنامه قندون هم بسی زیباست. یک طنز ادیبانه خوش منظر از شبکه نسیم.

...

آن دلتنگی برای پای تلویزیون نشستن، مربوط به خواستن حال و هوای سالهای نوجوانی‌ ست.

تماشای آن همه کارتون اقتباسی! از زنان کوچک گرفته تا رامکال و بینوایان

آن سریالهای پر از امید توام با رنج ژاپنی و ایرانی (اوشین، هانیکو، روزی روزگاری و هشت بهشت)

الان حوصله تماشای برنامه بیش از سه ربع ساعت را ندارم. خداروشکر تلوبیون یا صفحات مجازی برنامه‌ها هست که بعد بروم و ادامه یا قسمتهای ندیده را تماشا کنم.

همین

پی نوشت:

*بَخ بَخ = به به

**خیابان شاعر مستندی است درباره تاریخچه، بناها و معماری موجود در خیابان مولوی تهران و کشف بانوی هفت هزارساله! (با وجود این اسکلت آرمیده محققان متوجه شدند كه تاريخ سكونت در تهران محدود به شهرری و قیطریه نبوده و حدود هفت هزار سال هم قدمت دارد.) والاّ

دنیا و تفاوتهاش!؟

سلام

نخست: از دیگران

مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان

داشتم یه فرم اداری رو در مورد خودم پر می‌کردم که می بایست مشخصات همسر و فرزندان رو هم می‌نوشتم.

کادر بعدی نوشته بود علامت بزنید کدوم بچه ها از همسر فعلیتونه؟ کدوما از قبلی؟ خب تا اینجاش از نظر من منطقیه.

ولی امان از سوال بعدی: کدوم بچه از هیچ همسرتون نیست؟

تعهدات اخلاقی در این جامعه موج میزنه!

(در مورد فرزند خونده جدا پرسیده شده)

برای ما خب تبعا بعد از این سالها دیگه طبیعیه. ولی ببینید که چقدر این مسئله اینجا رایج و پذیرفته شده است که در فرم‌های اداری هم نوشته شده.

نوشتن و خوندن این مطالب دل من و شما رو به درد میاره و در حالت عادی شاید درست نباشه اما چون عده بسیااار زیادی از مخاطبینم حتی افراد مذهبی! تصور میکنن که اینجا دینداری و اخلاقیات بیشتره یا رعایتش راحتتره یا مثلا تصور میکنن خیانت وجود نداره و ...

در همین فرمی که امروز داشتم پر می‌کردم در قسمت مشخصات همسر

یک گزینه داشت که می‌تونستی علامت بزنی به این معنی که چندتا همسر همزمان! داری، چه مرد چه زن

ما ترجیحمون اینه تو خونه راجع به این موضوعات خیلی صحبت نکنیم که برامون عادی نشه و قبحش نریزه ولی این واقعیت اینجاست...

غرب غیر از این که داره همجنس گرایی رو رواج میده در حال تبلیغ چندهمسری برای زنان هم هست.

حتی در بلاگرهای آلمانی خانومی هست که دو همسر داره و ...

خلاصه که دنیا با تفاوت هاش گاهی نه تنها زیبا نیست که ترسناکه.

پناه بر خدا از شر فتن آخرالزمانی

بعد: سالها قبل که اینستاگردی می‌کردم بیشتر مطالب کسانی رو می‎دیدم که ساکن خارج از ایران بودند. روزنوشتهای مصورشون رو دوست داشتم چون می شد بهتر! خارج رو دید. از ترکیه و روسیه گرفته تا ژاپن و هند. چندنفر هم آلمان، انگلیس، کانادا و آمریکا

الان که ایتاگردی می کنم خداروشکر هستند خارج نشینانی که میشه مطالبشان رو دنبال کرد. یکیش همین Dr . Mutter

چای بنوش!؟

سلام

گویا اجانب! امروز برابر با ۲۵دسامبر را روز جهانی چای ثبت نموده اند.

" می‌روم دنبال چای... انشاءالله کسان دیگری هم در فکر رفع احتیاج سایر کالاها باشند"

این جمله از قول کاشف السلطنه، کارآفرین دوره قاجار ذکر شده! وی اضافه می‌کند: "علی‌التحقیق مبلغ ده کرور تومان برای خرید چای هر ساله از ایران خارج می‌شود. اگر همین مبلغ در مملکت بماند، شاید جلوگیری از پریشانی و فقر و فاقه مملکت بکند."

آفرین بر این آفا! نیت و نظرش که خیر بوده.

حیف گویا در سال ۱۳۰۷ شمسی هنگام بازگشت از هندوستان (که برای خرید بذر و ماشین آلات چای به آنجا رفته بود) در راه تهران با تصادف! درگذشت.

جنازه او بنا به وصیتش در تپه های چای لاهیجان دفن شد که اکنون آرامگاهش به موزه چای تبدیل شده است.

رعد و برق

سلام

مدتی است که هرروز پس از خبر ساعت دو شبکه یک، تکرار سریال دیشب را تماشا می‌کنم.

این هفته مستوران را دیدم خلاصه فصل اولش

البته قبلتر با رعد و برق، تماشاگرِ سریالِ این وقت روز، شده بودم.

سریال رعد و برق درباره نوروز سال 1398 و حوادث مربوط به آن است. البته با چاشنی طنز

در این تاریخ، مردم ترکمن گرفتار سیل‌ سنگینی شدند که بر پیکره شهر و محل سکونت آنها خسارات سنگینی زد. ( البته سیل لرستان و دروازه قرآن شیراز هم نوروز 98 رخ داده!)

در این سریال، تلاش‌‌های افراد مختلف در منصب‌های متفاوت برای زنده ماندن و نجات خود و دیگران (و سایر جانداران!) از سیل و سرما را می‌بینیم.

رفتار و گفتار بس ساده و روان. کلی قصه با بیان راوی قصه گو.

تماشایش را دوست داشتم جا به جا تصاویر و فیلم مستند. ( تصاویری زیبا از آق قلا، خوش ییلاق و مراوه تپه. پیست اسب دوانی و جنگل های هیرکانی سمت گلستان و ...)

خوو وقتی فیلمی تماشا می‌کنم که مستند است کمتر احساس هدردادن وقت دارم.

فقط! در این سریال چند پولدارِ مثبت! بودند که حرص من رو در آوردند.

یکیش حاج حسین بازاری که زن و فرزندانِ همدل و ایل و طائفه همراهش حسدبرانگیز بود.

البته آن مردان بی‌نیاز از پول (کاوه و دکتر) که ور دلشان در کوه و جنگل گذر عمر می‌کردند بیشتر حسرت به دلم گذاشت. با آن وسایل مجهز و ابزار گرانقیمت و چک میلیاردی.

هعی

بچه کو؟

سلام

چندی قبل یه سریال تماشا کردم "لوپن" ، ده قسمت جذاب.

فقط یه چیزی! عجیییب مجردی بود.

شخصیتها همه از قهرمان و ضد قهرمان و خنثی. همگی زیبا، شیک ولی نا متاهل! همگی حوالی چهل سالگی و بالاتر

لوپن! سیاه پوست نوجوان با پدر وارد سرزمین جدید میشه بعد هم که بی پدر میشه.

بدون ازدواج! خودش پدر میشه بدون تشکیل خانواده (پسر دورگه اش کنار مادری که اونم بی خانواده است! نوجوان میشه)

آنسو، دختر ثروتمندی که لوپن عشق نوجوانی‌اش بوده، مجرده و پدر و مادرش هم هرکدام به تنهایی! زندگی جداگانه ای دارند.

دوست لوپن، که اونم مجرده و از پدر و مادرش خبری نیست.

پلیس‌ها همگی زن و مرد به تنهایی زندگی می‌کنند و نشانی از ارتباط با خانواده هم نیست (به جز یکی که در این سریال القا میشه اونم به خاطر زن و بچه! مجبور به رشوه و قانون شکنی شده)

ای آقا

مهرماه هم یک سریال جذاب دیگه تماشا کردم. وکیل شگفت‌انگیز

این سریال کره‌ای هم کلی مجرد خوشحال داشت.

دختر اوتیسمی نابغه که تنها با پدرش بزرگ شده (پدری که ازدواج نکرده)

وکیل‌هایی که همگی مجردند از رییس گرفته تا وکلای ارشد و کارآموزها (فقط در انتهای سریال وکیل ارشد که سالها قبل از همسرش جدا شده بود دوباره قصد تاهل دارد)

پ ن:

راستی تقویم رو نگاه کردین؟ ماه آبان رو دیدین؟

کل ماه! فقط جمعه ها تعطیله.

همین

مغرب

سلام

منابع خبری بامداد شنبه گزارش دادند زلزله‌ای به بزرگی ۶.۹ در مقیاس امواج درونی زمین (ریشتر) مرکز کشور مغرب را لرزاند.

اصلا حضور ذهن نداشتم مغرب یعنی کجا؟ کدام کشور؟

با توضیحات بیشتر و همسایگی با اسپانیا متوجه شدم همین مراکش خودمان است! گویا مراکش در عربی المغرب نامیده می‌شود.

و

روز یکشنبه، طوفان "دانیل" لیبی را درنوردید.

در لیبی هم طوفان و سیل! تا الان، همان تعداد تلفات این زمین لرزه را داشته بلکه بیشتر

رفتم یه نگاه به قاره آفریقا انداختم.

مادربزرگِ بالقوه *

سلام

دختر که 18 سال رو رد میکنه دیگه نمیشه گفت واسه ازدواجش زوده.

21-22 رو هم رد کنه واسه بچه دیگه زود نیست.

این اَداها رو در نیارین.

باتشکر: مادربزرگ جمع

(البته مادربزرگ‌ها خیلی صریح‌تر این حرفها رو میزنن و ادبیات خاصی دارن. دیگه خودتون توی ذهنتون حرفاشونو مرور کنین)

.

* : بالقوة. [بِل ْ ق ُوْ وَ] (ع ق مرکب) (از: ب + ال + قوه) مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء).

مِغسی بُـکو *

سلام

نخست:

چقدر فرانسوی‌ها گناه دارن

طفلی‌ها نه شروینی دارن که براشون بخونه

نه هنرمندای مردمی و سلبریتی‌های دلسوز! که براشون استوری بزارن

و نه حتی اَبَر قدرتهای غربی که حداقل با رسانه! ازشون حمایت کنن

#صداشون_باشیم

Merci beaucoup* : خیلی متشکرم

.

.

.

بعد: اگه آدم بود (ادامه مطلب لطفا)

ادامه نوشته

روز ثبت احوال

سلام

نخست: نسیم رضوان رو نصب کرده بودم و یه مدتی بین ساعت ۸صبح تا ۱۶عصر سر می‌زدم و مهمانسرا ثبت نام می‌کردم تا

بلاخره هفته پیش، قرعه به نام ما افتاد و مجاز به انتخاب روز و رزرو غذای حضرتی شدیم. برای سه نفر.

بعد:

گویا! ما همانی هستیم که می‌خوریم

می‌بینیم

می‌شنویم

می‌خوانیم

خب ببم جان، درست انتخاب کن.

مهم نیست چندسالته که شروع کن

خانم ف

می‌دونی... من دلم عشق و عاشقی‌های غلیظ نمی‌خواد. دلم به عاشقی‌های نرم‌نرمک و ملایم خوشه. دلم می‌خواد دوست داشتن مثل همون سُرُمی که وقتی فشارم پایینه می‌زنم، قطره قطره بشینه به جونم. من از چیزهای پرحجم یهویی خوشم نمیاد. عاشق کم‌کم‌ها و مداومت‌هام. دلم می‌خواد نزدیکم باشی، اما دور هم باشی. من از عشق و عاشقی‌های «تو مال منی» یا «من مالِ توام» بیزام. من دنبال دوست‌داشتنی‌ام که هرکس مال خودش باشه، اما یه‌کمی هم دل بده به بودن با اون‌یکی. من دلم در کنار هم بودنی رو نمی‌خواد که اول و آخر هر روزش «صبح به‌خیر» و«شب به‌خیر عزیزم» باشه. من دلم اون بودنی رو می‌خواد که اگر یکی، برای یک هفته هم نبود، بیاد و بگه: «خب از خودت برام بگو». من عاشق «از خودت بگو»هایی هستم که قراره از تو بشنوم. من دنبال این نیستم که کلِ زندگی یک‌نفر باشم، می‌خوام بخشی از بخش‌های زندگی مطلوب تو باشم. دلم نمی‌خواد همیشه باشم. دلم می‌خواد وقت‌های لازم باشم. دلم نمی‌خواد بودنم از چهارچوب‌هایی که برای خودم تعیین کردم، بزنه بیرون. می‌خواهم اندازه و دلخواه باشم. از من نترس... همون‌قدر که تنهایی تو مهمه، منم نگران تنهاییم هستم. همون‌قدر که آزادی و فردیت تو مهمه، مالِ منم اهمیت پیدا می‌کنه. برای همینه که می‌گم دنبال دوست‌داشتنی نیستم که هر روزه باشه. هر روزه بودن هر چیزی ملال‌آورش می‌کنه. بودن‌های گاهی و به‌موقع ترد و تازه می‌مونن. می‌خوام ترد و تازه باشم. حتی اگه همیشگی نبودم. حتی اگه قرار بود، فقط توی یه تقویم زمانی توی بخش باکیفیت زندگیت باشم. می‌خوام موندنی نباشم. موندنی بودن، بوی تازگی نداره. می‌خوام اونی باشم که هر روز داره راه خودش رو میره، اما هست. چون عطر تنش، جا می‌مونه روی لحظه‌ها. می‌خوام همونی باشم که حتی اگه دور و دورتر شد، مولکول‌های عطر تن و کلمه‌هاش جا بمونه روی لحظه‌ها. از من نترس. من همون‌قدر تنهام؛ که تو تنهایی!

+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۲/۲۸ ساعت 13:40 توسط خانم ف.

پ ن:

سلام. منم همینم ها. ولی انگار بیشتر می‌خوام موندنی باشم. اینکه هر روزه بودن هر چیزی ملال‌آورش می‌کنه رو موافق نیستم خوو. هعی ی ی

مشتری

تابستان چهار

سلام

شما هم با دیدن تصویر بالا، حسی که من دارم رو دارید؟

واقعا!؟

بی کلام در کرونا

سلام

تابستان دو

خاله آذر نوشته بود : تیر که گذشت، مرداد و شهریور بر چشم بهم زدنی می گذره... 

خداییش برای من هم تابستان، سریع! از نیمه گذشت... داغ گذشت  زود گذشت

.

راستی شما هم کابی (Khaby Lame) رو می‌بینید؟ همین جوانک سیاه پوست، که خونسرد و بدون حرف! قششنگ زیر سوال می بره رفتار نمایشی و ظاهرسازی بعضی‌ها رو بی کلام، بی حرف اضافه

 

* گویا خابی بعد از این که به خاطر کرونا! کارش را از دست داد، وارد فضای مجازی شد و با ساخت ویدئوهایی بدون حرف میلیونر شد.

 

 

تک پوش آفتابه ای! و پیکان؟

سلام

بهار پنج

اینکه همه چیز را همگان دانند واقعا درست است ها

مثلا هفته پیش با چند واژه برخورد! داشتم که نمی دانستم یعنی چه؟

*برای خرید طلا ، اینترنتی می‌گشتم ببینم با چهار پنج میلیون چه بخریم که بین گوشواره‌ها، انگشترها، پلاک، النگو و دستبند چشمم خورد به تک‌پوش!؟ 

الان می‌دانم تک‌پوش یعنی دستبند بزرگ یا النگوی پهن. ( لابد چون بصورت تکی استفاده می‌شود و  کنارش النگو یا دستبند نمی اندازند)

** باز داشتم قیمت انواع شیراهرمی رو چک می کردم که چندجا دیدم در لیستِ شیرآلات، شیرِ اهرمیِ آفتابه! هم هست. روشویی.ظرفشویی.حمام و آفتابه (گویا در بازار، اسم دیگر شیر توالت، آفتابه است)

*** در صفحه اینستاگرام نایزی نان مطلبی خواندم درباره مغزهای مغذی... گردو، بادام، پیکان، فندق.

پیکان! نشنیده بودم. پرسیدم و جواب دادند که پیکان pecan یا پیکن گونه‌ای از گردوی بومی آمریکایی است با مغزی بیضی شکل.

 

 

همین

پُست

سلام

پاییز یازده

امروز صبح در وزش نسبتا شدید باد! زدم بیرون

ابتدا سری به گرامی والدین زدم. نوآوری صدا و سیما شبکه‌ها را به هم ریخته است و گیرنده دیجیتال! کانال یابی مجدد، نیاز داشت. ارجمند بابا خواب بود و گرامی مادر، از فرصت حضور من استفاده کرده سریع رفت حمام. نیاز داشت با خیال راحت برود دوش بگیرد. در همین مدت جستجو کانالها انجام شد هرچند به گمانم لازم است فردا هم دوباره جستجوی کانال را اجرا کنم خب در تبلیغ گفته فردا ۹۹/۹/۹ زمان اجرایی شدن این طرح فول اچ دی است.

بعد رفتم بافتکده! ارجمند بابا ژاکتی می‌خواست که در بازار یافت نشد ( جلوباز... جیب دار... سبک!) چاره در این دیدیم که سفارش بافت ماشینی بدهیم. به توصیه خانم بافنده! یک ژاکت شسته شده ارجمندبابا را همراه بردم جهت اندازه و نمونه بافت. کاموای خرید قبلی داشت که برای ما هر کلاف=پانزده هزار تومان حساب کرد. صدهزار تومان، پول کاموا را واریز کردم به کارت ایشان بیعانه (با محاسبه بافنده گویا هفت کاموا نیاز داشت + همان میزان دستمزد). قول ده روز تا دوهفته را داد ان شاءالله دستمزد وقت تحویل ژاکت.

نانوایی آن محله، خلوت بود. تعجب کردم! این روزها نانوایی‌ها چه تنوری چه ماشینی اغلب شلوغ هستند. گویا آرد کم است و پخت، سریع تمام می شود.

فقط یک نفر! بیرون نانوایی ایستاده بود، منتظر تا نفر داخل بیرون بیاید. و همان یک نفر هم وقتی تعجب مرا دید گفت اینجا هم شلوغ می‌شود شما بموقع رسیدی

خوشبختانه پس از چند دقیقه! من وارد نانوایی شدم. نان بربری فری، پسرکی نوجوان با لباس و کلاه سفید تمیز و دستکش بدست سریع چهار نان مرا آورد و منتطر ماند سه هزار و دویست، کارت بکشم بعد کمک کرد نانها را داخل ساک همیشه همراهم بگذارم.

از خرید نان خوشحال بودم که متوجه هایپرمارکت نزدیک نانوایی شدم و یاد سفارش صبری خانم (همسایه قدیم) افتادم. دنبال روغنِ جامدِ ساعی، می گشت. خب ایشان روغن مایع دوست ندارد. پی سفارش همسایه! دیروز سراغ دو سوپر مارکت مجتمع رفته بودم روغن جامد نداشتند منتهی این هایپر! سه تا یک کیلویی داشت که پس از هماهنگی تلفنی با صبری خانم، دو قوطی خریدم چهل هزار تومان. (قیمت درج شده روی در 108000 ریال)  

 تحویل روغن به صبری خانم، بهانه‌ای شد تا پس از یک سال بروم آنسو. پاییز زیباتر است بین درختان پارک.

در این یک سال گذشته با فروش سی درصد سهام عدالت تلویزیون قدیمی رو عوض کرده بود و راضی از صفحه بزرگ و تخت ایکس ویژن.

طبق روال برای خرید گوشت اول وقت، رفته بود فروشگاه افق کوروش. دو بسته نشانم داد. بسته ساق مرغ - آوا پروتین خریده بود 123هزار تومان! که با یک بسته گردن (گوشت قرمز) هم قیمت بود. البته من هم ده روز پیش، ساق مرغ را گران خریده بودم منتهی سی تومان ارزانتر از خرید امروز ایشان. 

کمتر از نیم ساعت آنجا بودم. پس از خوردن یک شکلات کنجدی و شکایت از جوشهای سرسفید و دردناکم به اصرار ایشان یک خیار هم پوست گرفته و خوردم. مسیر برگشت را سوار اتوبوس شدم. پیاده روی در هوای خنک و ابری را دوست دارم ولی باد، سرد بود و سرماخوردگی در کمین!

 

 

پ ن : درباره خرید اینترنتی و بسته های پستی! بعدتر خواهم نوشت.

نالیوود

سلام

پاییز ده

خداییش خیلی کم درباره افریقا می‌دانم (مصر را در تاریخ هنر شناختم و البته داستانهای آگاتا کریستی)

 بیشتر درباره شرق و غرب شنیدم و خواندم.

شرق: چشم بادامی ها (ژاپن چین کره) رو با سریالهای تی وی می شناسم

غرب: اروپا و آمریکا رو با هالیوود 

و

از بالیوود هند هم بی‌خبر نیستم

ولی نالیوود!؟

درباره نالیوود نیجریه، امروز شنیدم. آن هم از اینستاگرام

گویا نیجریه، دومین صنعت سینمای جهان را داراست (پس از بالیوود بالاتر از هالیوود!)

 

 

 

پ ن : مسافر و جستجوگران در افریقا ایشان و ایشان

پ ن : نیجریه پرجمعیت‌ترین کشورِ سیاه‌پوست جهان! در غرب افریقا است با جمعیت بالای دویست میلیون نفر!

 

چه شود

سلام

پاییز شش

من چیزی از اتحاد جماهیر شوروی یادم نیست . گویا فروپاشید و تقسیم شد به جمهوری‌های پانزده گانه! از جمله همین آذربایجان و ارمنستان و قزاقستان و تاجکستان و ترکمنستان و ازبکستان و ...

به نظرم این اَبَـر قدرت ایالات متحده آمریکا هم فرو بپاشد و بشود چند کشور کوچک. تکلیف جهان! روشن می‌شود. بعد بزرگترها چه از نظر جمعیت و چه وسعت، سهم آسیا می‌شود.

نمی دانم چه دَخلی به ایران دارد؟ منتهی همین که آمریکا، بزرگ نباشد راضی ام

 

 

پ ن 1: + اگر ایالات آمریکا، مستقل شوند چه اتفاقی می افتد؟

پ ن 2: تصور نمی‌کردم جمعیت ژاپن اینقدر بالا باشد!(126 میلیون! بعد از روسیه) یا ویتنام (94میلیون). گمان می‌کردم حداکثر، جمعیت مشابه ما داشته باشد

همین

یه هدیه برای امروز ^_^

سلام

تابستان هشت

.

نخست:

از شروع آشنایی ات بگو؟ چطور آشنا شدی؟ یعنی چی شد؟ علتش چی بود و ...

_ شروع شروعش که همین اواخر دو سه سال پیش. ولی بصورت جدی و اینکه توجه‌ام رو جلب کنه امسال. سال نود و نه

اینکه چی شد و چطوری! خُب کرونا و تعطیلی کتابخانه علتش بید (البته زغال مرغوب هم بی تاثیر نبود = موبایل جدید)

 طاقچه رو نصب کردم (هرچند با غرولند!) و لذت‌بردن، شروع شد. خداییش سرعتِ خواندنِ کتابِ الکترونیکم بد نیست. بااینکه عادت به دست گرفتن کتاب چاپ شده و ورق زدن کاغذهایش داشتم همین تابستان، که امروز آخرین جمعه‌اش را می گذرانیم بیش از دوازده کتاب الکترونیک خواندم. اغلب رمان و زندگینامه، سه چهار تایی هم موارد خودمراقبتی و خودیاری و کلی هم داستان کوتاه جذاب.

ادامه نوشته

متولد ماه مهر؟

سلام

تابستان شش

 

نشستم تاریخ تولد اعضای خانواده را مرور می‌کنم.

فروردین: امیرمحمد... الهام... پرنبا

اردیبهشت: خواهرارشد...آزاده

خرداد: مرحومه خواهرم... تک پسر... ایلیا

و

همینطور فصلهای تابستان و پاییز و زمستان

فقط یه مورد جالب: در همه ماهها، حداقل یک نفر داریم. مثلا شهریور فقط من متولد شدم ولی

مهرماه هیچکس! نه خواهرزاده‌ها نه نوه خواهرها! و

مورد جالب دیگر اینکه مرداد، جزو ماه هایی است که کلی تولد ثبت شده: خواهر وسطی+سه خواهرزاده+ تک عروس (چهار نفر از دوستانم هم، مردادی هستند)

.

.

همین!

گاچا بادی

تابستان سه

سلام

نخست: همطاف هم می‌داند همه انسانها به یک شکل زندگی نمی‌کنند. با اینحال! بس کنجکاوم بدانم زندگی انسانهای دیگر چه شکلی است؟چگونه روزگار می‌گذرانند؟

طبیعت، جنگل، کوه و دشت رو دوست دارم منتهی اگر سفر بروم بیشتر دوست دارم زندگی‌ها رو ببینم آدمها رو .

در بایگانی عکسهای سفر، عکسی دارم از شیشه یه بنگاه املاک از همان هایی که مبلغ رهن و اجاره رو، روی یکسری کاغذ هم اندازه می نویسند می‌چسبانند پشت شیشه. عکس گرفتم خب قیمت‌ها برایم جالب بود.

یا آن سالی که به جای هتل در قم یه سوییت دورتر از حوالی حرم، اجاره کرده بودیم متوجه کارت آب شدم.

آن محله برای آبِ شیرین! سهمیه آب داشتند. شارژ می‌کردی و از دستگاه سرکوچه، آب می‌گرفتی. والا

.

بعد: از همان ابتدای بلاگفایی شدن، خواننده مطالب هموطن‌های خارج از کشور بودم.

و هنوز هم، خواندن تجربیات این عزیزان جزو علاقمندی‌هایم هست.

امروزه در اینستاگرام خانم‌های باهوشی هستند که ساکن خارج از کشورند (شرق و غرب) و کار خوبی که می‌کنند دوربین به دست (موبایل بدست) از خیابان و بازار و پارک و جنگل! برایمان فیلم و عکس می‌گذارند بس دیدنی. من هم مستند دوست

مثلا پریروز Tshafiee4 ساکن پکن، درباره هزینه آب و برق و گاز توضیح داد.

 نحوه پرداخت هزینه آب گرم- آب سیفون دستشویی! آب مصرفی ظرف شستن . (آب خوردن هم خودشون تهیه می‌کردن گویا آب لوله‌کشی قابل خوردن نیست). یه کارت داشت که نقدی مثلا 300 یوآن شارژ کرد. گفت این مبلغ تقریبا مصرف یکماهه خانواده 4نفره آنهاست. گویا یه دستگاه داخل خانه هست که پس از پرداخت شارژ! آنجا کارت می‌کشند و آب گرم یا برق و گاز وصل می‌شود! به نظر این هموطن، چون از قبل پول پرداخت می کنی در مصرف هم صرفه‌جویی می‌شود. گویا برای قطع، اخطار نمی‌آید و امکانش هست وسط استحمام، آب تمام بشود یا مشغول آشپزی هستی، گاز قطع بشود. شب بخوابی صبح، برق نباشد.

البته از طرف دیگر قطع آب و برق به دلیل کمبود! معنایی ندارد. شارژ کن... مصرف کن

و

یا همان مثل معروف:  هرچقدر پول بدهی، آش می خوری. 

فقط متوجه نشدم چطور میزان مصرف کنترل می شود؟ یا نمی شود!

اگر هر کس به اندازه مصرفش انرژی بخرد و استفاده کند عالیست. نه اسراف می‌شود نه حق پایین‌دستی، بابت مصرف زیاد بالادستی خورده می‌شود!

 

 

 

پ ن 1:  گاچا بادی = gotcha   buddy یعنی فهمیدم چی میگی، گرفتم.  از صفحه اینستاگرامی ENGLISHCRV

پ ن 2:  تعدادی از اهالی وبلاگستان در اینستا هم فعالند و من خوشبختانه! شانس دیدن صفحه شخصی شان را دارم.

پ ن 3: همان سفر قم و آشنایی با آبسار سرکوچه

 

شستا*

سلام

بهارپنج

تابستانِ پارسال، وقتی صفحه اینترنت بانک مسکن رو باز کردم متوجه یک اطلاعیه شدم - ثبت نام سجام-

بعدتر وقت حضور در بانک برای جابجایی پول، کارمند مربوطه تاکید کرد برای استفاده از اوراق حساب ممتاز –خریدوفروش- حتما ثبت نام کنم. مردادماه بود که اینترنتی اقدام کردم (به گمانم یه ده هزار تومان وجه رایج مملکتی هم هزینه ثبت‌نام اولیه شد). تا نیمه مراحل رو رفتم، تایید استعلام و کدپیگیری. مرحله بعدی مراجعه به مرکز احراز هویت بود که مراکز معرفی شده دور از دسترسم بود و آن کارمند مربوطه هم گفت فعلا همان کد کفایت می‌کند!

تا امسال بهار! حرف سرمایه‌گذاری شد که دوستی پرسید کدبورسی داری؟ و اینجا بود که وفهمیدم لازم است کار نیمه را تمام کنم.

خوشبختانه الان در شهرنزدیک! یک دفترپیشخوان جزو لیست مراکز معتبر احراز هویت قرار گرفته. امروز صبح، تماس گرفتم محض اطلاع از چند و چون کار و پرسیدن نشانی دقیقتر که متوجه شدم آی ببم جان! گویا خیلی‌ها همین روزها نیازمند کدبورسی شدند ... فعلا شماره تلفن گرفتند و در نوبت قرار گرفتم! هفته بعد تماس خواهند گرفت و وقت تعیین خواهند کرد برای حضور و احراز هویت و ان شاءالله تایید سهامداری در سجام

تا بعد ببینم این دوست! چه خوابی برایم دیده

 

* عنوان پست صرفا تبلیغاتی است. خوو شستا خبرساز شده امـــــروز در بورس

جادوگر مهمتر از چوب دستیه!؟

سلام

بهار چهار

بچه‌های آنسو (وبلاگ بیان) هرچند وقت یک چالش مطرح می‌کنند.

قرنطینگاری شروع از 15فروردین​

یک چیز زرد

http://s11.picofile.com/file/8393457176/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B0%DB%B0%DB%B4%DB%B0%DB%B8_%DB%B1%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B0%DB%B6.jpg

لیموترش رو تازه باید خورد ولی، گران است خیلی

پس همردیف چای کیسه‌ای در چند وعده استفاده شود هم، اثربخش است.

ادامه نوشته

این روزها... بازی و زندگی و نور و جنگ

سلام

زمستان شانزده

"نخستین روز از آخرین ماه" این جمله در تعریف امروز، پنجشنبه اول اسفند، را شونصدبار! شنیدم ها. به هرحال خواستم امروز ثبت شود اینجا. عنوان پرطمطراقی دارد خوو نخستین روز از آخرین ماه

می دانم دوستان زیادی مثل من علاقمند بازی با کلمات هستند ببنید چقدر زیباست "اولین لیوان وانیل" سه کلمه که مشترکند در تمامی حروف. دوباره آمیرزا را نصب کردم 

 نسبت به قبل پُر و پیمان‌تر، شده. بخش متفاوت استادمیرزا و بازی روزانه اضافه شده. امتیازگیری هم با ترفند‌های جالب! آسان شده. تبلیغ ببین امتیاز بگیر!

برنامه +کتاب باز، دوباره تمام شد. چند قسمت آخرش را بیشتر دوست داشتم. 

دیگر چه بگویم؟ آهان قصد کردیم برویم زیارت حضرت‌معصومه که در خبر نیمروز شنیدیم کروناویروس در قم گزارش شده (البته تحت کنترل و البته‌تر که کرونا بدتر از آنفلونزا نیست!) با اینهمه همین گزارش کافی بود که سفر منعقد نشده لغو شود!

و

این کتاب را همین اواخر تمام کردم. زیبا بود خیلی... تمام نورهایی که نمی توانیم ببینیم. گویا نوشتن این داستان، 10سال زمان برده! نسبتا قطور است. 527صفحه. ولی متنی روان دارد و داستانی جذاب.

 

باقی بقایتان. خوب زندگی کنید

ادامه نوشته

همین

سلام

زمستان پانزده

یک فایل صوتی شنیدم از رادیو بلاگیها.

اینا رو داشت می‌گفت. نوروز امسال! (حواستان هست؟ فقط 34 روز تا سال جدید مانده)

...

بنظرم هر آدمی توی زندگی باید یک بابا لنگ دراز داشته باشد. نه بخاطر اینکه از پرورشگاه نجاتش بدهد، یا حتی برایش به مناسبت‌های مختلف کلی پول بفرستد تا مثلا جوراب ابریشمی بخرد که  جلوی جولیا پندلتون‌های دنیا کم نیاورد و حتی در رمانتیک‌ترین بخش ماجرا، با بابا لنگ درازش قرار بگیرد و تهَش به ازدواج ختم شود. نه!

هر آدمی باید یک بابا لنگ دراز داشته باشد

فقط برای اینکه یک وقتهایی برایش نامه بنویسد و کمی درد دل کند

همین.

 

 

 

 

سه بی ربط:

یک: گزارش هواشناسی، وزش شدیید باد بی تو من با غم این طوفان! چه کنم؟

دو: چند ساعتی هست که در اینستاگرام سرگرمم. گوشی جدید دارم و اینستا با اینترنت مُفتی! عجیب می‌چسبد (اینترنت رایگان! هدیه تغییر سیم کارتهاست. یوسیم و LTE )

سه: گویا چینی‌ها روز یازده نوامبر رو روز مجردها نامگذاری کردند. (چون به عدد میشه ۱۱/۱۱ و چهارتا یک داره). مجردها این روز رو برای خودشان جشن می‌گیرند. صرفاً جهت اطلاع!
 

 

رموز؟!

سلام

زمستان هشت

.

همطاف فقط از خدمات الکترونیکی دو بانک! بهره مند است. رفاه و مسکن

هنــــوز با همان رمز ثابت! می‌توان از بانکداری اینترنتی رفاه، استفاده کرد ولی از هفته پیش - 23دی- رمز دوم ثابت در اینترنت بانک مسکن، غیرفعال شد و ماجرای درخواست رمز دوم پویا، روزانه شونصدبار! برای من شروع شد...

ادامه نوشته

بیست بیست

سلام

زمستان سه

 

 

خداییش عجب زمانی وارد این دنیا شدیم ما

یکبار فقط یکبار، فرصت حضور در چنین سالی را داریم 2020.

1010 نبودیم و 3030 آن دنیاییم بسلامتی

...

 

ادامه نوشته

کارنکرده و پرواز!

سلام

پاییز بیست و چهار

هنووز دست و بالم دردنااک است. از تصادف کذایی؟ نه. از اثاث‌کشی دیروز (یکی از گرامی خواهرانم ساکن گلبهار شد)

به قول خواهرزاده، عضلاتمان ورزش ندیده و ضعیف است که چنین پس از چندساعت کارکشیدن، کوفته و دردناک شدند. یادش بخیر! سالها قبل در جلسات ابتدایی سوارکاری هم، دردهایی مشابه داشتم. کوفته و خسته.

ابتدا که بدن گرم  است  و چیزی نیست ولی پس از یک چرت یا خواب کوتاه تااازه کوفتگی دردآلود رخ می‌نماید.

 

 

 

راستی صبح از رادیو نمای استانی شنیدم امـــــروز سه شنبه روز حمل و نقل است. جالب اینکه سالها قبل در چنین روزی - در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳-  برادران رایت! توانستند اولین هواپیمای خود را چهار بار به پرواز درآورند.

به نظرتان تاکسی هوایی! چه زمانی در شهر ما فعال می شوند؟!

من مُـــردم

سلام

پاییز بیست و دو

سرِ شب! خواستم شیر بخورم دیدم کیک ندارم.

...

و البته تخم مرغ هم تمام کرده بودم. شال و کلاه کرده، رفتم سوپرنارنجی. تازه از سوپرمارکت خارج شده بودم. تخم مرغها دستم بود و هوا هم سرد. آمدم از خیابان رد شوم که ماشین زد بهم. ضربه شدید بود! پرت شدم اول روی کاپوت بعد آسفالت. تخم مرغها پخش زمین شده بود به گمانم زرده تخم مرغ آخرین تصویری بود که دیدم. زیادی پررنگ بود! من مُــردم.

.

.

ادامه نوشته

پلانتین

سلام

پاییز چهار

 

به نظرتان این دو! یکی هستند؟

نه نیستند یکی موز است (کوچکه) و دیگری پلانتین. (دیده بودم در فیلمی! موز رو حلقه حلقه ریخت توی ماهیتابه و سرخ شده، خلق الله با اشتها خوردند حالا نگو موز نبوده که)

پلانتین، یک غذای اصلی معتبر در تمام فصول

 

ادامه نوشته

هواشناس و دود و سابقه 27ساله

پاییز یک

سلام طبق سنتی مسبوق*، همین اول فصلی کشکولی ارائه می‌دهیم تا که قبول افتد و که در نظر آید

.

.

.

 یکی از سنت‌های علمای گذشته ما، نوشتن کشکول بوده است. که شاید معروفترین آن‌ها کشکول شیخ بهایی علیه الرحمه باشد. در کشکول، بیشتر سخنان و نکات زیبایی که از این طرف و آن طرف به دست می‌آمده، نوشته می‌شده است.

ادامه نوشته

50 میلیون مال شما

سلام

تابستان بیست و پنج

.

فرض کنید مُقدّر! شده پنجاه میلیون تومان، مال شما باشد (قطعی است ها - مبلغ همین مقدار است بیشتر فرض نکنید)

حالا فقط باید انتخاب کنید:

دوست دارید ماهی دو میلیون تومان، به حسابتان واریز شود تا 25 ماه؟

یا

ترجیح می‌دهید یکجا به حسابتان واریز شود؟

 

لطفا دلیل انتخابتان را هم به همطاف بگویید. با تشکر

حساسیت تابستانه

سلام

تابستان بیست!؟

شونصدسال از خدا عمر گرفتیم (یا خودش بهمون عطا کرد) و تازه امسال تابستان، گرفتار حساسیت فصلی شدیم.

گویا اغلب درختان در اواخر بهار گرده‌افشانی می‌کنند. به همین دلیل علف‌ها و برگ گیاهان در این ایام موجب حساسیت تابستانی می‌شود. خب مجتمعی که ساکن آن هستم احاطه شده با کلی درخت و چمن و ...

البته شکرخدا! نسبت به دو ماه قبل، هم تعداد عطسه‌ها هم واکنش های آلرژیک کمتر شده منتهی هنوووز روز زیبای تابستانی خود را با آبریزش بینی شروع می‌کنم

استفاده از ماسک

جاروکشی بیشتر

شستشوی ملحفه و روبالشتی

بسته نگه داشتن پنجره‌ها و

بدتر از همه

دوش گرفتن بیشتر!

کمک کننده بید

وگرنه شربت عسل و نوشیدن آب گرم جزو عادات من است.

و البته غرغره آب نمک (در فصل سرد البته)

.

نتیجه: لوراتادین خوب است منتهی آنتی هیستامین بهتر

جالبتر اینکه در این مدت، دو دوره داروی سرماخوردگی هم استفاده کردم ها! تمام و کمال!؟ (قرص های آزیترومایسین. کلد استاپ و اگزاکلد. شربت های تئوزین و دکسترومتورفان )

این پزشکانِ جوانِ تمیز! یخده بیشتر دقت کنند خوو تا همطاف، ناچار نشود اینقدر داروی خواب‌آور مخدر! استفاده کند الکی

.

تقریبا ناهار تابستان 98 از آبدوغ خیار و نان هندوانه تغییر کرد به انواع سوپ... سوپ جو (پرک شده- بلغور) آب مرغی و سوپ های سبزیجات ویتامینه مَن درآوردی دیگر

هنـــوز زنده‌ام و مشغول مطالعه : کتاب، وبلاگ، پادکست

 

 

بروم سیب بخورم

شوخی کده (جای شادمانی و خوشحالی)

سلام

تابستان هفده

 

گاهی وقتها کلمات مرا درگیر می‌کنند و بدنبال خود می‌کشانند

این بار سوزن! به دهکده گیر کرد

اول می‌خواهم درباره سرماخوردگی، عاملی برای سلامتی بیشتر! حرف بزنم.

 خب وقتی آبریزش بینی داری و فِرت و فِرت باید این آب روان را جمع کنی. دستمال کاغذی هم گران است و البته دماغت هم، اگر مرتب از دستمال(کاغذی و غیرکاغذی)، استفاده کنی پوستش کنده می‌شود. ناچار می‌شوی خودت را به شیر آب برسانی و جانانه فین کنی. فقط

این فین کردن! گاه به دقیقه نمی‌کشد و همطاف مرتب بلند می‌شود می‌رود فین می‌کند و باز می‌نشیند. خب همین نشست و برخاست خودش ورزش است. نیست؟ (ورزش هم عاملی است برای سلامتی بیشتر)

 

حالا دانسته‌های من درباره دهکده

ادامه نوشته

گرامی مادر

سلام

تابستان سیزده

نخست: از زمانی که یادم است پوستم جوش داشت! آکنه یا به قولی غرور جوانی. ولی گرامی مادر صورت صافی دارد هرگز دچار جوش صورت نشده (گویا مادربزرگ مادری هم)

نیمی از این چهار دهه عمرم را دچار سردرد بودم ولی گرامی مادر جز در اندک زمانهایی آن هم به سبب بالا رفتن فشار خون و گاهی سردردهای شایع سرماخوردگی، سردرد نداشته!

گرامی مادر، خیلی راحت عذرخواهی می‌کند...

گرامی مادر زیاد تشکر می‌کند. از فروشنده، راننده، پیک، مشاوراملاک، خانم همسایه، نوه‌ها و من!

...

گاهی باورم می شود شبیه مادر هستم. خب از نظر چهره بین خواهرها من شباهت بیشتری به ایشان دارم. ولی ...

ادامه نوشته

همطاف، مجرم خطرناک!

سلام

تابستان یازده

ما خانوادگی! مشتری بانک رفاه هستیم. ماجرا از این قرار است که سه شنبه به خاطر یک تراکنش بانکی از طریق اینترنت، متوجه شدم که حسابم مسدود شده! یعنی متوجه نشدم چون فقط پیغام خطای سیستمی می‌داد بدون هیچ توضیحی. با شعبه که تماس گرفتم گفتند حسابتان مسدود شده!

  • چرا؟

لابد اشکالاتی در اطلاعات حساب بوده!

  • مثلا چه اشکالاتی؟ همین چند ماه قبل –پارسال-  حساب ارجمندبابا مسدود شد و حضوری خدمتتان رسیدم محض احتیاط علاوه بر ارجمندبابا، کل اطلاعات هویتی شناسنامه‌ای گرامی‌مادر و خودم را هم جناب معاون بانک! دریافت و ثبت نمودند. (تنها تفاوتی که ایجاد شد شماره حسابهای 5 رقمی ما، 8رقمی شدند.)

این مربوط به شناسه شهاب است دستور از بالاست

ادامه نوشته

نارگیل دریایی

سلام

تابستان هشت

 

احتمالا نام کتاب شیخ بهایی را شنیدید همان کشکول. ظاهراً شیخ، دفتری همیشه همراه خود داشت که مطالب جالب و مفیدی را که می‌خواند یا می‌شنید، در آن ثبت می‌کرد و چون این مطالب، بدون هیچ نظم و ترتیبی و بدون فصل بندی در پی هم آمده است، نام آن را کشکول* گذاشت.

همطاف هم جسارت کرده قسمتی از دریافتی‌هایش را درهم و یک جا، کشکولی ارائه می‌دهد.

 

ادامه نوشته

دلالت بر بودن!؟

سلام

بهار بیست و دو

صبح که از خواب بیدار شدم روی کاغذ یادداشت، نوشتم:  باش=؟

 

ادامه نوشته

رمضانست... در آن کوش که خوشدل باشی

سلام

بهار شانزده

...

اندازه نگه دار که اندازه نکوست... هم لایق دشمن است و هم لایق دوست

یکی از حُسن های روزه داری برای همطاف، همین تعادل در خوردن و حرف زدن و عمل کردن است. زیاده‌روی‌ها کمتر می‌شود و آسودگی بیشتر

برقرار بمانید و راضی

 

ادامه نوشته

خانم قشنگ‌ها زیاد شدند!

سلام

بهار پانزده

نخست: 

این روزها تا دلت بخواهد پروانه می‌بینی تک و توک سفیدتک‌رنگ و بیـشتـر رنگی با بالهای آجری، نارنجی قهوه‌ای خالدار سفیدمشکی

گویا به خاطر بارندگی‌های خوب و سرسبز شدن همه جا! امسال شاهد حضور بیشتر پروانه‌ها هستیم.

شنیدم این پروانه‌ از گونه Venessa است که به "خانم قشنگ" و "رنگین بانو"  معروف‌ است.

...

ادامه نوشته

زبل خان

سلام

بهار یازده

صرفا بابت پیام خصوصی یکی از گرامی دوستان، رفتم یک جستجوی کوتاه بنمایم که دیدم

ددم وای! چقدر خرمالوی یاد... یعنی چقدر جا برای نشر نوشته‌های همطافی و تصاویر همطافی با همان نام خرمالوی یاد!؟

fazeinali-blb.homareader/

و

fazeinali.bigblog/

fazeinali.fireblog/

fazeinali.waterblog/

و

کلی آدرس دیگر که همگی هم نام خرمالوی یاد را یدک می‌کشند هم نوشته‌هایم را

 

پنجره وا شد

پنجره بسته شد

پنجره وابسته شد!

 

شما هم امتحان کنید ببینیم نوشته‌های شما کجاهاست

 

غرقآب

سلام

 

بهار چهار

 

تا حالا شده در شرایط سخت! حالتان خییلی خوب باشد؟ (آرامش خیال، نه بی قراری)

 

بنیاد بقا...

سلام

زمستان شانزده

رجب هم آمد!

و 

امسال را مردانه! به پایان خواهیم رساند.

گویا شروع سال نو، نیمه‌شب است. ساعت 1 و 28 دقیقه و 27 ثانیه بامداد روز پنجشنبه .

یک خوک پرخور و تنبل پیش رو داریم ها (البته بزرگان فرمودند سال خوک، سال ثروت و فراوانی است)

.

ادامه نوشته

اگه امروز نه، پس کی؟

سلام

زمستان دوازده

هنوز اینجا هستم و از این بابت شکرگزارم، چون در غیر این صورت این لحظه را از دست می‌دادم. گاهی اوقات بیدار بودن خوب است. ص42

ادامه نوشته

لازم نیست زندگی آسان باشد. کافیست خالی نباشد.*

سلام

زمستان هفت

یک سایت بامزه یافتم برای ادیت عکس . جمعه کلی و اندی باهاش سرگرم شدم. ماجرا از آنجا شروع شد که گرامی مادر خبر داد ظهر، مهمان هستند به مناسبت دهمین روز تولد نوه نو رسیده! گرامی‌ِخواهر. بعد از ظهر هم چند عکس توسط خواهرزاده برایم ارسال شد.  منتهی عکسها جالب نشده بود و به فکرم رسید با اندکی ویرایش و کات و ادیت بشود آبروداری کرد برای ثبت در گروه (خوو اطلاع‌رسانی گروه کوچک خانوادگی بعهده من است)

گوگل عزیز کلی آدرس رو کرد برای خوشگلاسیون عکسها منتهی این سایت pho.to، سهل الوصول و رایگان بود و همطاف را پسند افتاد.

 

 

* عنوان از کتاب بس طولانی! دختری که پادشاه سوئد را نجات داد.

جوشونده‌ی ملاپیناس

سلام 

 زمستان پنج

 

 نخست:

قصه‌ مـــردی که لب نداشت

 بعـــد:

گویا ابوریحان بیرونی بلوغ را به سه مرحله تقسیم کرده:

۱. بلوغ جسمی: آن‌که جسم انسان به رشد خودش برسد و بتواند تولید مثل کند.

۲. بلوغ عقلی: آن‌که نفس فکری و ناطقه‌ی انسان کامل شود و عقل، از قوه به فعل در آید.

۳. بلوغ تدبیری: آن‌که انسان اگر تنها ماند بتواند خودش را مدیریت کند، اگر خانواده تشکیل داد بتواند خانواده‌اش را مدیریت کند و اگر به ریاست رسید بتواند زیردستانش را مدیریت کند.

 

کف

سلام

پاییزهفده

 1-

کف روی غذا رو بگیریم یا نگیریم؟

کف گوشت در حال پخت رو نگیرید چون شامل بیشترین مواد مغذی است که هنگام پخت، از بافت گوشت خارج می شود!؟

کف برنج رو  بگیرید که گرفتن کف روی برنج کمک می کند به رنگ بهتر و طعم بهتر

آمدم عدسی بپزم باز کف! ... این یکی را بگیرم؟ نگیرم؟ یا چی؟

 

ادامه نوشته

بایکوت...استریم...ساندکلاود

سلام

پاییز چهارده

چند روز پیش که رفته بودم برای آزمایش خون! خانم مسنی رو دیدم که اسمش طوبی بود

طوبی

خوشم آمد... به نظرم اگر قرار باشد اسمی دیگر داشته باشم. می خواهم طوبی باشد.

منم طوبی خانوم

و

 

ادامه نوشته

ت - ت ... تغذیه - تخلیه

سلام

پاییز سیزده

 

نیاز به تغذیه و نیاز به تخلیه دو نیاز ضروری در زندگی ماست.

پس شد : ت-ت ... تغذیه-تخلیه

اگر خواسته باشم سرصبر حرف بزنم آدمیزاد تک بعدی نیست نیازهایش هم جسمانی است هم روحانی (روح-روان-جان)

 

ادامه نوشته

جوجه تیغی بادکنک فروش

 سلام

پاییز هفت

فرناز، می‌خواهد اسم دخترش رو بگذارد مهدخت فریبای پریوش* 

بلی زیباست فقط یک مشکل کوچولو دارد، فامیلِ (نام‌خانوادگی) همسرش! که آن هم سه قسمتی است شبیه وارسته مقدم صابری. 

وقتی این طولانی شدن اسم را یادآوری کردم گفت: بزرگ شد دوست نداشت براحتی می‌تواند هرکدام را خواست حذف کند. (الان در ثبت احوال، اضافه کردن یا تغییر دادن اسامی مشکل است ولی براحتی، می‌توانی پسوند و پیشوند و سایر را حذف کنی البته با پرداخت هزینه مربوطه)

 

جمشید اسم پسرش را گذاشته عمادالدین

می‌گوید اگر در آینده صاحب منصب! شد اسمش وزنه‌ای باشد برای پست و مقامی که خواهد داشت

 

سالهای قبل! زمانی که مدارکمان را برای کنکور پست کردیم. روی پاکت هم یکسری اطلاعات می‌خواست. قسمتی بود که باید دو حرفِ اولِ نام‌خانوادگی را می‌نوشتیم. مثلا

موسوی می‌شد مو 

خرقانی می‌شد خر

 عروجی می‌شد عر

 

 

 * + آهنگ مه‌دخت - حجت اشرف زاده

قصه غذا

سلام

پاییز شش

بتازگی "کتاب‌باز" را تماشا کردم. (از شبک نسیم پخش می‌شود). چند قسمت از برنامه سری دوم را از تلوبیون دانلود کردم 

تکرار، نان روزانه است. این جمله را در همان برنامه شنیدم.

صبح شب پاییز بهار سرحالی بی حالی تولد مرگ گرما سرما ناهار شام میرزاقاسمی قیمه آبدوغ خیار مرغ و ... وقتی ناهارِ گرمِ امروزم آماده شد و سفره پهن کرده و با کاهو خردشده و دوغ خوردم یادم آمد بارها و بارها این لذتِ سیری را تجربه کردم فقط فراموش می‌کنیم .

می‌توانیم تکرار کنیم و لذتش را ببریم ها. امروز دوباره به خودم قول دادم برای ناهار و لذت غذاخوردن وقت بگذارم. خرید سبزی را فراموش نکنم و نان تازه هم

بدنبال گرمای آفتاب بعدازظهر، زودتر راهی خانه گرامی‌والدین شدم. همطاف از آفتاب تابستان فراریست ولی این گرمای آفتاب پاییزی آنهم در وزش باد را بس دوست می‌دارد.

قبل از ظهر که تلفنی با خواهرزاده حرف می‌زدیم همان ابتدا پرسید: خاله، چه می‌کنی؟

می‌توانستم بگویم سیب آماده می‌کنم برای مربا شدن یا پارگی پایین چادرم را می‌دوزم یا رادیو گوش می‌کنم . ولی مثل همیشه پاسخ دادم: زندگی 

چه با انگیزه بیدار شویم یا به اجبار. نان تازه بخوریم یا بیات. برای ناهارمان سراغ اجاق گاز و یخچال برویم یا حاضری و رستوران. فقط تی وی تماشا کنیم و کتاب بخوانیم یا به پارک نزدیک رفته ورزش و نرمشی... می گذرد

زندگی تکرار است منتهی تکرار هم زیباست. نیاز است. تکرار نان روزانه است. چه بهتر انتخاب کنیم هرروز متفاوت بگذرد. 

از دیگران

سلام

تابستان بیست و دو

­­­­حسن آقا همان سالهای انقلاب بود که ازدواج کرد و پسر بزرگش هم سال پنجاه و هفت بدنیا آمد. کارگر کارخانه ناسیونال بود. چهار-پنج سال اول زندگی مشترک، در اتاق بالایی خانه پدری ساکن بودند تا از طرف شرکت صاحب‌خانه شد. خب همان سالهای ابتدایی انقلاب، زمین‌هایی به کارکنان شرکتها و سازمانها و ادارات واگذار شد. بلوار وکیل‌آباد مشهد که روز سیزده بدر، اهالی شهر را جذب می‌کرد مسکونی شد و شهرک شهرک ساخته و خانه‌هایی ویلایی یک طبقه و یک شکل، تحویل کارکنان گردید بصورت اقساط.

 

ادامه نوشته