تک پوش آفتابه ای! و پیکان؟

سلام

بهار پنج

اینکه همه چیز را همگان دانند واقعا درست است ها

مثلا هفته پیش با چند واژه برخورد! داشتم که نمی دانستم یعنی چه؟

*برای خرید طلا ، اینترنتی می‌گشتم ببینم با چهار پنج میلیون چه بخریم که بین گوشواره‌ها، انگشترها، پلاک، النگو و دستبند چشمم خورد به تک‌پوش!؟ 

الان می‌دانم تک‌پوش یعنی دستبند بزرگ یا النگوی پهن. ( لابد چون بصورت تکی استفاده می‌شود و  کنارش النگو یا دستبند نمی اندازند)

** باز داشتم قیمت انواع شیراهرمی رو چک می کردم که چندجا دیدم در لیستِ شیرآلات، شیرِ اهرمیِ آفتابه! هم هست. روشویی.ظرفشویی.حمام و آفتابه (گویا در بازار، اسم دیگر شیر توالت، آفتابه است)

*** در صفحه اینستاگرام نایزی نان مطلبی خواندم درباره مغزهای مغذی... گردو، بادام، پیکان، فندق.

پیکان! نشنیده بودم. پرسیدم و جواب دادند که پیکان pecan یا پیکن گونه‌ای از گردوی بومی آمریکایی است با مغزی بیضی شکل.

 

 

همین

نمک پرورده

سلام

بهارچهار

قابلمه رو آب کردم گذاشتم روی گاز 

جوش که آمد یک قاشق نمک اضافه کردم و یک کیل* برنج رو که از قبل خیس کرده بودم ریختم تا آماده بشه برای آبکشی

*کیل=پیمانه

بعد...

سرم گرم شد و زمانی سر گاز برگشتم که برنج نیاز به آبکش نداشت!

خب حسابی شکفته شده بود ( همون شِفته خودمون)

.

ماندم چه کنم؟ گوکل کردم و دیدم برای فرآوری این برنج شفته شده، چند روش هست ازجمله پخت شیربرنج، کوفته برنجی و شله زرد

.

دلم رفت سمت شله زرد

روش پخت شله زرد رو پیش گرفتم اضافه کردن آب کمی صبر بعد شکر بعد زعفران و گلاب و به به

.

مغرب شد. وقت افطار با خوردن اولین قاشق متوجه شدم که

یک شله زرد پختم که مزه نمک می دهد!

.

.

همین

 

 

00

سلام

بهار یک

نوروزتان مبارکا

دوستان امسال سال گاوه، راحت باشید

عزیز بنشین کنارُم

سلام

زمستان شش

نخست: پنجشنبه... آسمان صاف و آفتابی است

دیروز گرامی والدین هرکدام سرگرم کاری بودند در راستای خانه تکانی عیدانه!

ارجمندبابا حیاط بود، سراغ چهارچوب کمددیواری برچیده شده و همانطور نشسته روی صندلی! با زور چکش و انبردست قطعات را جدا می‌کرد تا بشود داخل انباری جا داد.

گرامی مادر هم کمد لباس رو خالی کرده و لباسهای گرم و بافت و سایر اقلام بلااستفاده! را سوا، بقچه پیچ می‌کرد.

منم پرده تور مغناطیسی درِ رو به حیاط را، تعویض کردم  (پرده های دُر پلاست در این سالها باکیفیت بوده برای ما)

و با موزاییک‌های زاید! گوشه حیاط، یک نشیمنگاه ردیف کردم. (موزاییکها رو در چهارردیف دو ستونه روی هم چیدم. از ارجمند بابا خواستم بنشینند، امتحان کنند ببینم ارتفاعش خوب شده که فرمودند: خوب است فقط پشتی ندارد که!)

 

بعد: در خیابان، کنارگذر! جا به جا، چاله آماده شده برای کاشت درخت لابد

چند رفتگر نارنجی پوش رو هم دیدم در زمین خالی و فضای باز کنار مجتمع، سرگرم جمع کردن پلاستیکهای سرگردان بودند.

شمشادها جوانه زدند و درخت بید هم سبزپوش شده.

یک دهلی زن! هم (نوازنده طبل) همراه جوانکی  می‌چرخید. صدای طبل و دهل شادی آور بود منتهی دلم می‌خواست گریه کنم. بغض شادی لابد

 

پ ن : 

ترانه "عزیز بنشین کنارُم" رو حجت اشرف‌زاده میخونه و مجری صبح بخیر رادیو یه جمله قشنگ میگه: حجت جان رفتی سرکوه و میخوای عزیز بنشینه کنارت!

خب بیا پایین... برو خونه، یار اونجاست امن هم هست

 

اهل مشاهده

سلام

زمستان چهار

 

"واقعیت اینه که توی دنیایی زندگی می‌کنیم که زمان حاکمه. تیک تاک... تیک تاک...

تقریبا هیچ چیز این دنیا ثابت نیست. همه ما و هرآنچه در اطراف ماست در حال گذر و تغییره.

خونه‌های دوره بچگیمون، اون محله‌های قدیم، حال و هوایی که توش زندگی می‌کردیم، چیزهایی که ما رو خوشحال می‌کرد، چیزهایی که باعث ناراحتیمون می‌شد، امیدها، ترس‌ها، لذتها، دردها، رویاها و آرزوها... همه تغییر کردن." ص54 - یادش بخیر به قلم علی میری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پنج بهمن، اینترنتی سفارش دادم و هفته بعد دستم رسید. متوجه شدم جناب پستچی! همسایه و ساکن همین مجتمع است و بسته رو حوالی هشت شب، در سوپرمارکت پایین بلوک! تحویل گرفتم.

 

 

 

پ ن: گرامی والدین اهل مطالعه‌اند متاسفانه این زمانه کتابی که مناسب شرایط آنها باشد کم شده (کتابهایی خط درشت با صفحات روشن)

الان! ارجمندبابا بیشتر اهل مشاهده شده تا مطالعه. هرچند این کتاب بیشتر برای من شوق‌انگیز است تا ایشان. منتهی صفحه به صفحه  را بادقت مشاهده می‌کند. خب در هر صفحه وسایل و ابزار و اثاث منزل با جزییاتی به تصویر کشیده شده بس آشنا و خاطره‌انگیز

یادش به خیر... سِلِّه (سبد چوبی آبکش برنج)- کمدگاز- پرده در.

 

 

مهرگان

سلام

زمستان سه

قسمت شد و آخر هفته را مشهد ماندیم و زیارت و ... (البته گرمای شهر آزاردهنده بود برایمان! هرچند غروب به بعد کمی خنک می‌شد منتهی این دما برای دی ماه زیادی گرم بود)

پنجشنبه،برای برگشت به گلبهار طبق معمول اسنپ گرفتم و ماجرا آغاز شد

همان ابتدا که اسنپ رسید ارجمندبابا اعلام کرد نیاز به دستشویی دارد!

خلاصه پس از سوار شدن، برای معطلی چنددقیقه‌ای عذرخواهی کردم. مردجوان که از قضا خوش‌صحبت! هم بود گفت راحت باشید مشکلی نیست و حرف جالبی زد که باعث شد اینجا ثبت کنم 

او گفت:لابد حکمتی داشته، گاهی وقتها همین تاخیرها باعث نجات جانمان و دورشدن بلا می‌شود.

خب تذکر بجایی بود همه ما شنیدیم و دیدیم (حالا صحنه‌ای در فیلم یا گزارش در روزنامه یا روایتی داستان گونه) که فلانی از قطار جا ماند یا پرواز را از دست داد یا وقت خروج از منزل چیزی جا گذاشت و دیرتر به مقصد رسید و ... حادثه ای را از سر گذراند

...

خلاف انتظارم وارد خیابانهای شلوغ شهر شد. از راهنمای بلد استفاده می‌کرد که به نظر من نابلد بید. خوو مسیر کنارگذر صدمتری –بزرگراه چراغچی- تنها گزینه مناسب من بود وقتی به راننده گفتم بهتر نبود از صدمتری می‌رفتید جواب شنیدم کمی بالاتر وارد صدمتری می‌شویم و توضیح بیشتر داد که این قسمت صدمتری سرعت خودروها بالاست و برای امنیت بیشتر این مسیر را می‌رود. والا

گفتم جناب راننده خوش‌صحبت! بود ارجمندبابا صندلی جلو نشسته بود  وقتی خواست کمربندش را ببندد برای جاانداختن، کمک لازم شد و بست. راننده ماجرای تصادف یکی از آشنایان در یکی از جاده‌های جنوبی (برخورد با شتر سنگین وزن) را با آب و تاب و شرح جزییات صدمات وارده به ماشین و البته آسیب دیدگان! تعریف کرد.

 نکته‌اش جان به دربردنِ همان آشنا بخاطر بستن کمربندایمنی بود (هرچند دچار آسیب مهره گردنی شد منتهی پس از چندماه، الان بهبود یافته ولی راننده و مسافرِ عقب که کمربند نداشتند مرحوم شدند)

به گمانم درباره آبی شدن اوضاع کرونایی مشهد، گرامی‌مادر حرفی زد که ایشان صحبت را ادامه دادند درباره قرمز بودن تهران و اینکه بچه تهران است و چندماهی است مادرش تهران ماندگار شده (مادرپسری ساکن مشهدند) صرفا بخاطر ممنوعیت تردد بین شهری و ترس از سفر با قطار و اتوبوس

و نمی‌دانم چه موضوعی مطرح شد که درباره محل سکونتش حرف زد و عجیب راضی بود از مهرگان

(آهان به گمانم حرف ترافیک ابتدای جاده خروجی شد و اینکه این ساعت نسبت به اوایل صبح یا بعدازظهر روانتر است)

خب ما هم مثل ساکنین سایر شهرها محلات‌ِ مشهد –شهر خودمان- را بیشتر از مهاجران! می‌شناسیم

مهرگانی که مردجوان با شوق! ازش تعریف می‌کرد یک دهه قبل، بعنوان یکی از سه پروژه مسکنِ مهر برای شهرمشهد، افتتاح شده بود. جایی در حاشیه شمال جغرافیایی شهر

در زمینی حومه چند روستا، شهرکی ساخته شد اغلب ویلاییِ حیاط دار در دوطبقه مستقل.

وقتی متوجه شد نظر مساعدی درباره آن منطقه نداریم

 درباره یک کوچه بن بستِ دربدار! نزدیک محله‌اش گفت که چون مالکین ویلاهای آن کوچه، چند قاضی و پزشک! هستند اختلاف قیمت هرمتر مربع آنجا با اینور کوچه چندین برابر است و مهم اینه که خودت آدم حسابی باشی نه اینکه محله حسابی! سکونت داشته باشی.

 آدم است که به زمین ارزش می‌دهد نه زمین به آدم.  واقعا؟!

قصه و زندگی

سلام

زمستان دو

می‌گویند باید از تجربه زیستی نوشت و تلاش برای خلق چیزی که تجربه نکرده باشی سخت است

(نویسنده لازمه بره سراغ تجربه‌های زیسته‌ی خودش و از اون‌ها برای داستان‌گویی استفاده کنه.)

بماند که کسان دیگر می‌گویند باید متن رو از نویسنده‌اش جدا کرد و از این حرفا. 

با اینهمه منم معتقدم همطاف بهتر می‌تواند از هرچه زیسته، بنویسد یا صحیح‌تر اینکه: آن نوشته‌ای از من خواندنی است که تجربه کرده باشم.

همطاف همین است که، زندگی کرده

 

 

 

 

پ ن : امشب این فیلم را تماشا کردم و لذت بردم. فیلم دو بار زندگی کن، یک بار عاشق شو - 2019 محصول کشور اسپانیا - کمدی درام

گزارشی بی طرفانه!؟

سلام

پاییز پانزده

ارجمند بابا دوسال و اندی است که از سمعک استفاده می‌کند. سالی یکبار می‌روم همان کلینیک شنوایی‌سنجی که سمعک تهیه کردیم برای خرید باتری.

میانگین هرماه، یک باتری خالی می‌شود. سال۹۷ یک بسته شامل شش عدد باتری رو خریدم ۹۰۰۰ تومان

پارسال مرداد۹۸، همان مارک (Rayovac سایز 13)  هر بسته ۱۸۰۰۰ تومان

و

امــروز آذر ۹۹، از داروخانه! یک بسته شش تایی خریدم ۵۵۵۰۰ تومان. البته مارک زیمنس (خب کلینیک باتری موجودی نداشت وعده شنبه هفته بعد داد و ...)

در دو سال، ۶برابر؟!

در این مدت دوساله، حقوق بازنشستگی ایشان دوبرابر شده

 و ارزش تنها دارایی‌مان (خانه گلبهار) تقریبا دوبرابر (البته قیمت قبل از رکود بازار مسکن)

.

همین

 

فقط ۱۰۰ روز

سلام

.

پاییز چهارده

قبل از ظهر سری به پست زدم، صبحی چندبار شماره دفتر پست را گرفته بودم و کسی پاسخگو نبود. ناچار شال و کلاه کرده حضوری رفتم

(تاخیرهای پیشتاز از دو سه روز! به یک هفته، ده روز! رسیده. کروناست دیگر)

هنوز خریدهای اینترنتی که۱۰ آذر، کدرهگیری‌شان، برایم ارسال شده به گلبهار نرسیده.

این تاخیرهای پُست، لذت خرید را از بین می‌برد.

میوه فروشی‌های بازار مثل همیشه شلوغ بود و البته پُرتر از قبل ( کارگرانِ یکی از میوه فروشی‌ها! کلی کارتن و سبدِ میوه و سبزی را دست بدست در انباری کنار مغازه جا می‌دادند. تا سقف پر بود از انواع میوه!) 

آنسوتر مردمان ماسک‌زده! ورودی یک فروشگاه پروتینی، صف بسته بودند ( گویا محل توزیع گوشت مرغ دولتی به قیمت هرکیلو بیست هزار و چهارصد تومان بود)

نانوایی داخل بازار هم تنور سنگک تعطیل. (این سومین نانوایی است که قبلتر دو نوع نان پخت می‌کرد و الان فقط نان فِری می‌پزد. سهمیه آرد تغییر کرده و اغلب قسمت تنوری را تعطیل کردند)

.

چندی قبل درست با شروع هفته! هرروز حوالی ظهر برایم پیامک تبریک می‌رسید که:

حالا هم همطاف پیامی دارد برای شمایان که: به هوش باشید فقط ۱۰۰ روز دیگر باقیست (بود) تا پایان سده.

 

نتیجه: ما که از پیامک‌های رایگان ایرانسلی‌مان استفاده نکردیم شما به فکر باشد از این روزها خوب بهره ببرید.

 همین

رُند بازار

سلام

پاییز دوازده

.

خب دیروز هم امـــروز شد! از ۹۹/۹/۹ هم گذشتیم. در حوالی ما! نه کسی زایمان کرد نه مراسم عقدکنانش بود. (فقط خبر رسید مراسم خواستگاری یکی دیگر از خواهرزاده‌ها، ان‌شاءالله نیمه آذر است پس از ختم این دوهفته تعطیلی و رفع محدودیت تردد شبانه ساعت ۹)

خبر خوب دیگر! اینکه، تا دلت بخواهد در سالهای پیش رو، تاریخ رُند و ردیف و ... داریم برای ثبت. آی آدمها...دوازده سال پشت سرهم! از 01/01/01 تا 12/12/12 فرصت دارید برنامه ریزی کنید برای عقد و ازدواج و زایمان و هرآنچه دوست می‌دارید تا تاریخی خوش حافظه ثبت شود.

فقط کمی صبر تا 1400 بگذرد

پُست

سلام

پاییز یازده

امروز صبح در وزش نسبتا شدید باد! زدم بیرون

ابتدا سری به گرامی والدین زدم. نوآوری صدا و سیما شبکه‌ها را به هم ریخته است و گیرنده دیجیتال! کانال یابی مجدد، نیاز داشت. ارجمند بابا خواب بود و گرامی مادر، از فرصت حضور من استفاده کرده سریع رفت حمام. نیاز داشت با خیال راحت برود دوش بگیرد. در همین مدت جستجو کانالها انجام شد هرچند به گمانم لازم است فردا هم دوباره جستجوی کانال را اجرا کنم خب در تبلیغ گفته فردا ۹۹/۹/۹ زمان اجرایی شدن این طرح فول اچ دی است.

بعد رفتم بافتکده! ارجمند بابا ژاکتی می‌خواست که در بازار یافت نشد ( جلوباز... جیب دار... سبک!) چاره در این دیدیم که سفارش بافت ماشینی بدهیم. به توصیه خانم بافنده! یک ژاکت شسته شده ارجمندبابا را همراه بردم جهت اندازه و نمونه بافت. کاموای خرید قبلی داشت که برای ما هر کلاف=پانزده هزار تومان حساب کرد. صدهزار تومان، پول کاموا را واریز کردم به کارت ایشان بیعانه (با محاسبه بافنده گویا هفت کاموا نیاز داشت + همان میزان دستمزد). قول ده روز تا دوهفته را داد ان شاءالله دستمزد وقت تحویل ژاکت.

نانوایی آن محله، خلوت بود. تعجب کردم! این روزها نانوایی‌ها چه تنوری چه ماشینی اغلب شلوغ هستند. گویا آرد کم است و پخت، سریع تمام می شود.

فقط یک نفر! بیرون نانوایی ایستاده بود، منتظر تا نفر داخل بیرون بیاید. و همان یک نفر هم وقتی تعجب مرا دید گفت اینجا هم شلوغ می‌شود شما بموقع رسیدی

خوشبختانه پس از چند دقیقه! من وارد نانوایی شدم. نان بربری فری، پسرکی نوجوان با لباس و کلاه سفید تمیز و دستکش بدست سریع چهار نان مرا آورد و منتطر ماند سه هزار و دویست، کارت بکشم بعد کمک کرد نانها را داخل ساک همیشه همراهم بگذارم.

از خرید نان خوشحال بودم که متوجه هایپرمارکت نزدیک نانوایی شدم و یاد سفارش صبری خانم (همسایه قدیم) افتادم. دنبال روغنِ جامدِ ساعی، می گشت. خب ایشان روغن مایع دوست ندارد. پی سفارش همسایه! دیروز سراغ دو سوپر مارکت مجتمع رفته بودم روغن جامد نداشتند منتهی این هایپر! سه تا یک کیلویی داشت که پس از هماهنگی تلفنی با صبری خانم، دو قوطی خریدم چهل هزار تومان. (قیمت درج شده روی در 108000 ریال)  

 تحویل روغن به صبری خانم، بهانه‌ای شد تا پس از یک سال بروم آنسو. پاییز زیباتر است بین درختان پارک.

در این یک سال گذشته با فروش سی درصد سهام عدالت تلویزیون قدیمی رو عوض کرده بود و راضی از صفحه بزرگ و تخت ایکس ویژن.

طبق روال برای خرید گوشت اول وقت، رفته بود فروشگاه افق کوروش. دو بسته نشانم داد. بسته ساق مرغ - آوا پروتین خریده بود 123هزار تومان! که با یک بسته گردن (گوشت قرمز) هم قیمت بود. البته من هم ده روز پیش، ساق مرغ را گران خریده بودم منتهی سی تومان ارزانتر از خرید امروز ایشان. 

کمتر از نیم ساعت آنجا بودم. پس از خوردن یک شکلات کنجدی و شکایت از جوشهای سرسفید و دردناکم به اصرار ایشان یک خیار هم پوست گرفته و خوردم. مسیر برگشت را سوار اتوبوس شدم. پیاده روی در هوای خنک و ابری را دوست دارم ولی باد، سرد بود و سرماخوردگی در کمین!

 

 

پ ن : درباره خرید اینترنتی و بسته های پستی! بعدتر خواهم نوشت.

بَه‌بهَ چه حس و حال و هوایی

سلام

پاییز نُه

خبر استانی، هشدار هواشنایی رو شنیدم گویا همچنان کاهش دما داریم بویژه شباهنگام!

چای رو با مربای بِه خوردم این سومین شیشه مرباست که تمام شده! به نظرم قیمتش خوب است (اگر 7500 تومان برای 280 گرم مناسب باشد) و البته شیشه بلند و باریکش هم زیباست.  

امروز اول ماه است و 27 بُـرج.

 همان صبحِ علی‌الطلوع! حقوق بازنشستگی ارجمندبابا واریز شد. رفتم اینترنت بانک رفاه، برای برداشت و انتقال پول. سرعت اینترنت کند شده!؟

گرامی مادر تلفنی سفارش کرد پیگیر یافتن آپارتمانِ مناسب! برای خانواده خواهرم باشم. نیمه آذر، قرارداد سالانه‌شان تمام است و متاسفانه صاحبخانه اجاره را دوبرابر خواسته! بی انصاف.

باز شُکر خدا، گلبهار تا دلت بخواهد آپارتمان نوسازِ قیمتِ مناسب هست. فقط با شرایط درخواستی خواهرم باید بگردیم (خب پله برایشان مقدور نیست یا همکف یا آسانسوردار) نزدیکی به ایستگاه اتوبوس هم برایشان مهم است چه درون شهری برای بازار و خرید مایحتاج روزانه چه رفت و آمد به مشهد.

پاشم

ابتدا برنج خیس کنم برای ناهار. خورش کرفس که آماده است.

باید چند جا هم زنگ بزنم. از پارسال کارت ویزیت چند مشاور املاک دستم هست.

 

پ ن : عنوان هم از این ترانه جینگلی 

نمکی

سلام

پاییز هشت

.

آخر هفته است و نشستم به پاکسازی و مرتب کردن تصاویر، پیامکها، مطالب و رسیدقبوض!

 

بماند به یادگار

easy

سلام

پاییز هفت

سه ورق/برگ استامینوفن (بدون کدئین) شد 7500 تومان. اینجا با قیمت هر ورقِ ده‌تایی این قرص یعنی 2500 تومان، می‌توان دو نان سنگکِ آزادپز خرید!

نوارِ تستِ قندِ EASY GLOCO شد 56 هزارتومان. بوالعجب! سه‌هزار تومان ارزانتر از دفعه قبل! )اردیبهشت ماه از داروخانه دیگری، 59 هزارتومان خریده بودم. یعنی شش ماه قبل گرانتر بود؟)

در عوض، نانِ گیسو (شیرمال کنجدی مزرعه) یک هفته پیش 4000 تومان بود و دیشب هم از همان هایپرمارکت تازه افتتاح شده خریده و برای دو بسته، 11 هزار تومان کارت کشیدم. (قیمت درج شده روی بسته نان 5000 تومان)

سیب خریدم. قرمز و زرد با دو عدد لیمو ترش.

دیروز بعدازظهر، طوفان باد داشتیم. باد گوشه گوشه، برگ و پلاستیک و ... جمع کرده بود. پس از غروب، باران بارید و امـروز سحر مِه فراگیـــر... زمین خیس و هوا سرد. پاییز است

جملات بالا که تمام شد آمدم ثبت کنم که... برق رفت. مجتمع قبلی که بودم با قطع برق، آب هم قطع می‌شد و گرمایش هم. خداروشکر اینجا امکان نصب بخاری بود و در این سرمای صبحگاهی! گرما نرفت (بروم ببینم پکیچ روبراه است).

زندگی رسم خوشایندیست.

 

 

 پ ن : این روزها ارجمندبابا، اظهار بی‌اشتهایی می‌کند و به ضرب آبِ‌سیب، آب‌ِهویج، مربای‌بِه، شربت عسل‌لیمو و البته همین نان مزرعه! قند خون را بالا نگه داشتیم. گویا در سالمندان افتِ قند(هیپوگلیسمی) خطرناکتر است از قندبالا.

 

چه شود

سلام

پاییز شش

من چیزی از اتحاد جماهیر شوروی یادم نیست . گویا فروپاشید و تقسیم شد به جمهوری‌های پانزده گانه! از جمله همین آذربایجان و ارمنستان و قزاقستان و تاجکستان و ترکمنستان و ازبکستان و ...

به نظرم این اَبَـر قدرت ایالات متحده آمریکا هم فرو بپاشد و بشود چند کشور کوچک. تکلیف جهان! روشن می‌شود. بعد بزرگترها چه از نظر جمعیت و چه وسعت، سهم آسیا می‌شود.

نمی دانم چه دَخلی به ایران دارد؟ منتهی همین که آمریکا، بزرگ نباشد راضی ام

 

 

پ ن 1: + اگر ایالات آمریکا، مستقل شوند چه اتفاقی می افتد؟

پ ن 2: تصور نمی‌کردم جمعیت ژاپن اینقدر بالا باشد!(126 میلیون! بعد از روسیه) یا ویتنام (94میلیون). گمان می‌کردم حداکثر، جمعیت مشابه ما داشته باشد

همین

مربا

سلام

پاییز پنج


صبح چهارشنبه است باز با صدای زنگ گوشی بیدار شدم 4:45 فقط برای قطع کردنش

 و باز، نیم ساعت دیرتر از جا! بلند شدم

(کلید M  صفحه کلید دوباره نمی‌زنه! نمی‌نویسه  کار نمی‌کنه.  باز نیاز به تمیزکاری داره لابد)

دیشب! برای پیش فروش سایپا، خواهرزاده عکس مدارکش رو فرستاده بود تا ثبت نامش کنم که نشد گویا کدملی‌اش قبلتر ثبت شده! لینک رو فرستادم برای خودش تا بیابد با کدام شماره ثبت نام شده.

هنوز جاروبرقی که از دیجی کالا خریده بودم نرسیده اگر خوش قول باشند امروز آخرین موعد است.

باز چای را با مربا خوردم. خوشمزه است این مربای بِه آسانا. به جای قند یه قاشق چایخوری مربا می ذارم دهان و چای را قلپ قلپ مزه مزه سَر می‌کشم. شیرینی و گرما لذتبخش است.

هنوز با  آمیرزا صبح را شروع می‌کنم. بازی روزانه ...

بعضی کلمات که حروف مشترک دارند کار راه اندازند بسی. دوستشان دارم مثلا : ا م ن ی .  راحت می‌شود امین مینا نیما.

یا

نگاه و گناه (چه مرتبط!). درخت و دختر

دیدم یکی از وبلاگا نوشته بود همینجوری صفحه نوشته جدیدش رو باز کرده و شروع کرده نوشتن.

خب تا اینجا که چیزی نبود خداییش حرف نوشتن راحت است تا کلمات هستند مشکلی نیست. انرژی حرف‌زدن را هم نمی‌خواهد

 

روز بخیر

برقرار بمانید و راضی

متولد ماه مهر؟

سلام

تابستان شش

 

نشستم تاریخ تولد اعضای خانواده را مرور می‌کنم.

فروردین: امیرمحمد... الهام... پرنبا

اردیبهشت: خواهرارشد...آزاده

خرداد: مرحومه خواهرم... تک پسر... ایلیا

و

همینطور فصلهای تابستان و پاییز و زمستان

فقط یه مورد جالب: در همه ماهها، حداقل یک نفر داریم. مثلا شهریور فقط من متولد شدم ولی

مهرماه هیچکس! نه خواهرزاده‌ها نه نوه خواهرها! و

مورد جالب دیگر اینکه مرداد، جزو ماه هایی است که کلی تولد ثبت شده: خواهر وسطی+سه خواهرزاده+ تک عروس (چهار نفر از دوستانم هم، مردادی هستند)

.

.

همین!

تجربه تازه

تابستان دو

سلام

یه جا خواندم ( همیشه لازم نیست تجربه‌های تازه داشته باشی، خیلی وقتها باید بدونی چی حالت رو خوب میکنه و همون رو تکرار کنی)

خب برای من علاوه بر خواندن، نوشتن در اینجا! حال‌خوب‌کن بوده. سلام

تا حالا تجربه حجامت داشتید؟ خب یه جای دیگری خواندم که: نوشتن نوعی درمان است (خوددرمانی). نوعی حجامت روحی است تا خون‌های زاید روزمرگی را از تن‌ِمان بیرون بکشیم. 

 

... با من برقص

تابستان یک

سلام

دقایقی قبل تماشای فیلم جهان با من برقص! رو تمام کردم.

زیبا بود. پر از چشم انداز! پر از... زندگی

 

 

پ ن: برای نوشتن، همیشه فیلم‌! بهانه خوبی است ها

پ ن: هفته دیگر موعد عقد خواهرزاده است! منتظرم مراسم به خوبی انجام شود بعد بروم دندانپزشکی

بعد برویم پی جابجایی و اثاث کشی

بعد برویم شاید سفر

بعد ثبت نام خوشنویسی مجازی، فقط در شش روز

و

پ ن: جهان عجیب شلوغ شده... کرونا و ماسک... ایالات متحده و مجسمه به زیر کشیدن... 

در صفحه شخصی، لحظه نگاری می‌کنم مبادا فرصت از دست برود. هواشناسی سوژه خوبی است مثل وزش باد و خنکای این روزها. گل و گیاه و باغچه هم بس سرگرم کننده است و البته خانواده، سلامتی، بورس، سهام عدالت و مسکن ملی هم جزو دغدغه‌هایم هست

همین

 

 

آگهی ترحیم یا THE LAST WORD

سلام

بهار هشت

...

به شدت حسودی‌ام شد. زندگی پر از تلاش رضایت ثروت

شایدم تلاش ثروت رضایت

زنِ مسنِ فیلم برای من، شبیه کتابِ "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است" بود.

مادربزرگ 77ساله داستان، زنی بوده ماجراجو و مبارز که در آن دوره موفق به گذراندن دوره پزشکی شد و بعدها شد یک جراح موفق و مشهور. منتهی روایت داستان چیز دیگری است.

به مادربزرگ آن داستان هم حسودی‌ام شد.

 

اینطوریه!

 

 

ادامه نوشته

شستا*

سلام

بهارپنج

تابستانِ پارسال، وقتی صفحه اینترنت بانک مسکن رو باز کردم متوجه یک اطلاعیه شدم - ثبت نام سجام-

بعدتر وقت حضور در بانک برای جابجایی پول، کارمند مربوطه تاکید کرد برای استفاده از اوراق حساب ممتاز –خریدوفروش- حتما ثبت نام کنم. مردادماه بود که اینترنتی اقدام کردم (به گمانم یه ده هزار تومان وجه رایج مملکتی هم هزینه ثبت‌نام اولیه شد). تا نیمه مراحل رو رفتم، تایید استعلام و کدپیگیری. مرحله بعدی مراجعه به مرکز احراز هویت بود که مراکز معرفی شده دور از دسترسم بود و آن کارمند مربوطه هم گفت فعلا همان کد کفایت می‌کند!

تا امسال بهار! حرف سرمایه‌گذاری شد که دوستی پرسید کدبورسی داری؟ و اینجا بود که وفهمیدم لازم است کار نیمه را تمام کنم.

خوشبختانه الان در شهرنزدیک! یک دفترپیشخوان جزو لیست مراکز معتبر احراز هویت قرار گرفته. امروز صبح، تماس گرفتم محض اطلاع از چند و چون کار و پرسیدن نشانی دقیقتر که متوجه شدم آی ببم جان! گویا خیلی‌ها همین روزها نیازمند کدبورسی شدند ... فعلا شماره تلفن گرفتند و در نوبت قرار گرفتم! هفته بعد تماس خواهند گرفت و وقت تعیین خواهند کرد برای حضور و احراز هویت و ان شاءالله تایید سهامداری در سجام

تا بعد ببینم این دوست! چه خوابی برایم دیده

 

* عنوان پست صرفا تبلیغاتی است. خوو شستا خبرساز شده امـــــروز در بورس

برای سال 99

سلام

بهار سه

شنیدین میگن تا سه نشه بازی نشه؟!

همینجور نشسته بودم و به سال پیش رو فکر می‌کردم و آخر سال و 29 اسفند  که قَرنی تمام می‌شود و ...

متوجه شدم جزو کسانی هستم که تا این سن! دو بار شاهد تغییر قرن بودم. آب هم از آب تکان نخورده...

خب الان به تاریخ قمری، سال 1441 هستیم. یعنی وقتی نی‌نی بودم جهان وارد قرن پانزدهم شد و منم در این دنیا بودم.

20 سال پیش هم دوباره قرنی جدید آغاز شد به تقویم میلادی 2020 و باز من، حی و حاضر بودم.

و

امسال به تقویم شمسی، آخرین سال قرن است. 1399

به شرط حیات! شاهد ورود به قَـرنی جدید خواهیم بود ان شاءالله

تا سه نشه بازی نشه ( خبری خوش در راه مانده یا چی؟)

 

خوب ببین :)

سلام

بهار دو

 

این روزها بیشتر می‌بینم بیشتر می‌خوانم

کپشن‌های اینستا... نوشته‌های دوستان در بیان و بلاگفا و اسکای... خبرهای شهرآرا

آمیرزا بازی می‌کنم . حروف را می بینم و کلمه می‌سازم. امتیاز می‌گیرم و مرحله به مرحله جلو می‌روم و راضی‌ام

معما تصـــویری حل می‌کنم و ذوق می‌کنم

 

 

 

خدا را شکر برای بینایی

شکر برای سواد خواندن و نوشتن

شکر برای موبایل و لب تاپ

شکر برای اینترنت و مودم

شکر برای باران

برای آفتاب

برای بهار

شکر برای نفس برای بیداری برای زندگی

 

 

پ ن : اینجا سه معمای تصویری گذاشتم که فقط کمی دقت می‌خواهد وگرنه راه حل مشابه دارند.

پ ن : امروز یک مطلب دیگر نوشته بودم برای ثبت با عنوان  همه جای ایران سرای من است!؟شاید وقتی دیگر پس از کرونا

 

... و هيچ فرصتى مانند روزهاى فراغتِ همراه با تندرستى نيست

سلام

زمستان هفده

 

بحث روز:

گویا این خانواده کرونا سالهای قبل هم فراگیر شده بوده بود!  من که نه شاغلم نه کاری خارج منزل دارم. بیشتر! در امانم. البته برای خرید روزانه یا دیدار گرامی والدین، دستکش بدست خارج می‌شوم. (البته دستکشم نخی است وقت برگشت می‌شویم) شکر خدا، گلبهار شهر خلوتی است شاید سمت مجتمع‌های تجاری و بازار، تجمع! ببینی که آنجا هم می‌شود با فاصله چندمتری از دیگران عبور کرد. این چندروز کمتر، سراغ عابربانک رفتم. کمتر در صف نانوایی ایستادم. وقت خرید سبزی و میوه هم مثل قبل خریدها ضدعفونی می‌شود. بیشتر شستن دستهایم وقت برگشت از بیرون یا ورود به منزل گرامی والدین است. همین.

 ماسک هم نداریم. با شال گردن، بینی و دهانم را می‌پوشانم البته بیشتر برای حفظ از بادِ سرد و سرماخوردگی است. وگرنه با فرد مشکوک برخورد نداشتم. کلهم  سرفه کن و عطسه زن ندیدم!

البته خودم گاهی عطسه میزنم دوتا دوتا پشت سرهم. بعدش یک الحمدالله می‌گویم... خب طبیبان گفته‌اند: عطسه، سگ نگهبان بدن است.

 

کرونا از شما دور باد صلوات.

 

ادامه نوشته

جا به‌ جا

سلام

زمستان چهارده

گویا از دانشمندی شوخ‌طبع پرسیدند: سبب چیست که لفظ – ایاک - در آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» تکرار شده است! در صورتی که به رعایت ایجاز و اختصار ممکن بود گفته شود:

«ایاک نعبد و نستعین».

ادامه نوشته

دلخوشی...

سلام

زمستان ده 

خب صفحه دی ماه هم ورق خورد.

یک سررسید از سالهای قبل دارم که امورات مالی را ماهانه ثبت می‌کنم. دریافتی‌ها ثابت است.  

اما برداشت‌ها!

یک قسمت ثابت داریم: اقساط ، اجاره‌خانه 

و

قسمت متغییر: پرداخت قبوض و خرید شارژ، هزینه‌های ایاب و ذهاب! درمان و دارو

(هزینه خورد و خوراک ماهانه تقریبا مبلغ مشخصی است که در کارت بانکی در اختیار گرامی مادر است)

  و قسمت پررنگ ماجرا! قرض الحسنه 

 

ادامه نوشته

رموز؟!

سلام

زمستان هشت

.

همطاف فقط از خدمات الکترونیکی دو بانک! بهره مند است. رفاه و مسکن

هنــــوز با همان رمز ثابت! می‌توان از بانکداری اینترنتی رفاه، استفاده کرد ولی از هفته پیش - 23دی- رمز دوم ثابت در اینترنت بانک مسکن، غیرفعال شد و ماجرای درخواست رمز دوم پویا، روزانه شونصدبار! برای من شروع شد...

ادامه نوشته

پوم پوم

سلام

زمستان هفت

 

در ایمیل‌های دریافتی از پینترست، امروز این تصویر توجه‌ام را جلب کرد.

گرامی خواهر، بتازگی مبلمان عوض کرده به نظرم رسید این کوسن‌های پوم پومی! زیباتر کند فضا را. 

مبل را از نمایشگاه دی ماه خرید. (خوو همین روزها، ان شاءالله مراسم خواستگاری دخترش برگزار خواهدشد.)

بیست بیست

سلام

زمستان سه

 

 

خداییش عجب زمانی وارد این دنیا شدیم ما

یکبار فقط یکبار، فرصت حضور در چنین سالی را داریم 2020.

1010 نبودیم و 3030 آن دنیاییم بسلامتی

...

 

ادامه نوشته

فقط 12ثانیه!؟

سلام

زمستان دو

نخست: سحرخیزی

 گفته شده فردای زلزله، سر هر کوی و برزن یکی دو تا سالخورده دیده می‌شد که برای اقوام از دست رفته مویه می‌کردند.

سالمندان زنده ماندند چون بنا به عمر و عادت سحرخیز بودند. زلزله صبح زود صبح جمعه پنجم دی حوالی پنج و نیم، بم را تکاند وقت خواب نوشین.رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات

.

ادامه نوشته

سه روزِ اولِ زمستان و ثبتِ احوال

سلام

زمستان یک  

 

زندگی عجب معجونیست!؟ درست زمانی که تصور می‌کنی همه چی خوب است. امن و امان و سرخوش ... چیزهایی برایت رو می‌کند که می‌گویی ای دل غافل! کجا بودی ندیدی؟ 

.

.

.

ادامه نوشته

کارنکرده و پرواز!

سلام

پاییز بیست و چهار

هنووز دست و بالم دردنااک است. از تصادف کذایی؟ نه. از اثاث‌کشی دیروز (یکی از گرامی خواهرانم ساکن گلبهار شد)

به قول خواهرزاده، عضلاتمان ورزش ندیده و ضعیف است که چنین پس از چندساعت کارکشیدن، کوفته و دردناک شدند. یادش بخیر! سالها قبل در جلسات ابتدایی سوارکاری هم، دردهایی مشابه داشتم. کوفته و خسته.

ابتدا که بدن گرم  است  و چیزی نیست ولی پس از یک چرت یا خواب کوتاه تااازه کوفتگی دردآلود رخ می‌نماید.

 

 

 

راستی صبح از رادیو نمای استانی شنیدم امـــــروز سه شنبه روز حمل و نقل است. جالب اینکه سالها قبل در چنین روزی - در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳-  برادران رایت! توانستند اولین هواپیمای خود را چهار بار به پرواز درآورند.

به نظرتان تاکسی هوایی! چه زمانی در شهر ما فعال می شوند؟!

گاز

سلام

پاییز بیست و سه

 

 یا ذَالْجَلالِ وَالْاِکْرام

ای صاحب جلال و بزرگواری

 

روز رو خدایی شروع کردم. ان‌شاءالله روز شما هم خدایی باشد.

 

 

 

خدایا! شُکر برای گرمای بخاری، شُکر برای پتوی گرم. شُکر برای رادیونما. شُکر برای حس شنوایی. شُکر برای کیک صبحانه رضوی. شُکر برای شارژر موبایل. شُکر برای چاقوی میوه خوری. شُکر برای شوق امید. شُکر برای کفش ورزشی. شُکر برای حیاط خانه...

 

 

 

پ ن : برای پست قبل عذرخواهم. باور بفرمایید قصدم یک فضولی ساده بود. همطاف و دوست آزاری!!! مباد.

پ ن : دوستان بلاگ اسکایی! کجایید؟ از دیروز اسکای برایم باز نمی‌شود

من مُـــردم

سلام

پاییز بیست و دو

سرِ شب! خواستم شیر بخورم دیدم کیک ندارم.

...

و البته تخم مرغ هم تمام کرده بودم. شال و کلاه کرده، رفتم سوپرنارنجی. تازه از سوپرمارکت خارج شده بودم. تخم مرغها دستم بود و هوا هم سرد. آمدم از خیابان رد شوم که ماشین زد بهم. ضربه شدید بود! پرت شدم اول روی کاپوت بعد آسفالت. تخم مرغها پخش زمین شده بود به گمانم زرده تخم مرغ آخرین تصویری بود که دیدم. زیادی پررنگ بود! من مُــردم.

.

.

ادامه نوشته

همطاف! یک تاریخ نگار است.

سلام

پاییز بیست و یک

در برنامه تلویزیونی شوکران، خانمی هم سن و سال ارجمندبابا درباره تاریخ نگاری نو! حرف می‌زد.

گویا سبقه خانوادگی کمک بزرگی بوده برای دانش تاریخی و موقعیت فعلی ایشان ( از نوادگان فرمانفرمای قجری). نظریاتشان جالب بود برایم.

به نظر ایشان درست است که مورخ، قاضی نیست ولی وظیفه‌اش کشف حقیقت است. مورخ نمی‌تواند بی طرف باشد. باید منصف بود نه بی طرف.

تاریخ فقط مختص بزرگان و حاکمان نیست.

در جایی دیگر هم گفتند: مورخ می‌تواند بر اساس اسناد تصور هم بکند. کمی تخیل لازم است (یاد ذبیح الله منصوری بخیر. داستانهای تاریخی زیبایی از ایشان خواندم که ایرادی که اهل فن گرفتند همین تخیل نویسنده بوده در وقایع تاریخی)

 

 

به نظر من، وبلاگ بویژه روزانه نویسی! نوعی تاریخ نگاری است. آن هم از نوع پویا و بــروز.

درباره اش بیشتر خواهم گفت (یادداشتهایم پراکنده است خوو) تا بعد 

                                                                           مواظب خوبی‌هایتان باشید.

فقط اسم تو...

سلام

پاییز نوزده

.

از بانک که بیرون آمدم دقایقی از نه و نیم گذشته بود . آن سمت خیابان سوار اتوبوس شدم. خط15. اتوبوسی جدید و خلوت. هنوز جاگیر نشده بودم که مردی خوش صدا شروع کرد به دف زدن و خواندن شعری درباره غریبی و استمداد از امام رضا. بغض کردم و دلم اشک خواست (تاثیر موسیقی بود یا خالی شدن حساب بانکی! هرچه بود دلم لرزید) نصفی از هفت هشت نفر مسافر قسمت بانوان، پول بهش دادیم. او ایستگاه بعد پیاده شد ولی حال من باقی ماند تا... رسیدن گلبهار و مشغولیتهای جدید

 

 

خدایا شکر برای مشهد.شکر برای بانک. شکر برای اتوبوس. شکر برای شنوایی. شکر برای دلی لرزان. شکر برای کیف پول. شکر برای توانایی بازگوکردن.

خدایا شکر که هستی.

همین

ادامه نوشته

امروز شمعدانی را بوسیدم

سلام

پاییزهفده

 

حالی دیگر دارم! شاید تاثیر گیاه‌درمانی باشد

 

پ ن: به قول خسروانجم "به اونی که امیدواره، فحش ندیم. اونی که امیدواره، مقصر نیست. بی درد هم نیست. فقط به جای پراکندن خشم، تصمیم گرفته دوزار حال ناامیدها رو بهتر کنه" 

 هرقدر به غم میدان بدهی میدان می طلبد

ادامه نوشته

خانه ما-27ساعت-نزدیکا

سلام

پاییز شانزده

نمی‌دانم الان که در حال خواندن این پست هستید، حال دلتان چطورست؟

.... امیدوارم خوب باشید و  آرام

 پنجشنبه شب بود که این مطالب را نوشتم. شما هم به همان تاریخ بخوانید لطفا

ادامه نوشته

19 آبان

سلام

پاییز دوازده

"... بسیار دوستانه از سرماخوردگی‌ام  مراقبت می‌کنم. آبریزش بینی را دوست دارم و دستمال به دست بودن را و از همه شیرین‌تر، انتظاری باشکوه برای یک عطسه، عطسه‌ای نشئه‌آور. چنان مرا بتکاند که روحم جابه‌جا شود.

تنها مرضی که همه را از پا انداخته و کسی را نکشته...

صدای مادر می‌آید، از زیر در. برای زن همسایه از اتفاق دیشب می‌گوید."

 

پ ن : جملات بالا از رمان دیلمزاد است.  ص226  - مناسب احوالات این روزهای ما.

پ ن : «نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَانِ، اَلْأَمْنُ وَ اَلْعَافِیَةُ». ارزش دو نعمت از نظر مردم پوشیده است: امنیت و تندرستی. حدیثی گرانقدر از پيامبر اکرم صلی الله عليه و اله

موش و مخلفات زندگی

سلام

پاییز ده

سال پیش رو، 99- 2020 ، سال موش است! موش؟

امسال سال چی بود!؟ یادم نیست البته به خاطر دارم که... سال فراوانی خواهد شد. آهان امسال سال خوک بود. یعنی هست.

سایت‌ها و صفحاتی  که نمددوز و بافنده هستند را مــــرور می‌کنم. موش در مدل‌های مختلف و متفاوت.

یاد مدرسه موشها می‌افتم.  کپل... نارنجی... گوش دراز و ... یک مخمل هم بود نه خوابالو یا اسمش چی بود؟

به نظر ایده جالبی است الگو برداری از عروسکهای مدرسه موشها. نه؟

 

 

 

شب نوشت:

غروبی، شبکه نمایش داشت یک فیلم هندی پخش می‌کرد. دونی داستان ناگفته

 نشستم به تماشا. ناغافل اینکه سه ساعت (با حذفیات ) طول کشید! داستان یک قهرمان کریکت DHONI

(پس از اتمام فیلم، گوگل کردم وَفَهمیدم این ورزشکار قهرمان ملی! زنده است و در صفحه اینستاگرامش کلی درباره دخترکش عکسنوشت دارد)

 

ایرانیش ^_^

سلام

پاییز هشت

 

اسفند و اسفندونه، اسفند سی و سه دونه، قضا به دور، بلا به دور، به حق این صاحب نور، مرغ زمین، مرغ هوا، جن و پری، آدمیزاد، بترکه چشم حسود، بترکه چشم بخیل... به حق شاه مردان، درد و بلا بگردان!*

این ماه، آبان، تا الان وطنی خواندم و دیدم. داستان ایرانی و فیلم ایرانی.

خوب بود و دلنشین.

کتاب : بسته به جونم ، خانه لهستانی‌ها و خاطرات سفیر

و

فیلم: پدر آن دیگری، ناخواسته، آوای زمین و فرشته‌ها با هم می‌آیند

(فیلم‌ها بیشتر به دلم نشست ها)

 

 

 

 

* رمان "بسته به جونم" که در قسمتی از  برنامه کتاب باز(سری سوم) معرفی شده بود! منقل بدست با دود کردن سپنج (اسفند) شروع می‌شود.

دردسر

سلام

پاییز پنج

هفته پیش سفر بودیم (می نویسم برایتان)  امــــروز نشستم برای بروزرسانی و مطلب جدید که نوشته ای درباره میگرن توجه‌ام را جلب کرد. به دلم نشست. چشمانم خیس شد و ...

...

 اولین سفر به جــزیره! به خیر گذشت و الان هم سرگرم ویرایش سفرنامه مصورم! هستم.

ادامه نوشته

پلانتین

سلام

پاییز چهار

 

به نظرتان این دو! یکی هستند؟

نه نیستند یکی موز است (کوچکه) و دیگری پلانتین. (دیده بودم در فیلمی! موز رو حلقه حلقه ریخت توی ماهیتابه و سرخ شده، خلق الله با اشتها خوردند حالا نگو موز نبوده که)

پلانتین، یک غذای اصلی معتبر در تمام فصول

 

ادامه نوشته

نیمه پنهان ماه؟!

مدرسه هــــا، وا شــده…●♪♫

همهمه برپـــــا شـده..!●♪♫

با حضورِ بچه هــا؛ مدرسه، زیبـــا شده●♪♫

...

سلام

پاییز سه

آیا موافقید نیمه ماه - الان - دیگر این شعر، آن شور و شوق اول مهر را برنمی‌انگیزد؟ هنوز زیباست و یادآور خاطره و شیرینی

 منتهی هر چیز به وقتش شورانگیزست

 

ادامه نوشته

مشهور گمنام

پاییز دو

سلام

 

سرزده وارد مشو، میکده حمام نیست

حرمت پیرمغان، بر همگان واجب است

                                               لاادری*

 

ادامه نوشته

50 میلیون مال شما

سلام

تابستان بیست و پنج

.

فرض کنید مُقدّر! شده پنجاه میلیون تومان، مال شما باشد (قطعی است ها - مبلغ همین مقدار است بیشتر فرض نکنید)

حالا فقط باید انتخاب کنید:

دوست دارید ماهی دو میلیون تومان، به حسابتان واریز شود تا 25 ماه؟

یا

ترجیح می‌دهید یکجا به حسابتان واریز شود؟

 

لطفا دلیل انتخابتان را هم به همطاف بگویید. با تشکر

بی‌هیچ کلمه‌ای برای احساسات

سلام

تابستان بیست و چهار

الان هم سیر هستم هم دست و روی شسته و مسواک زده، آسوده نشستم. خدایا شکرت

همطاف متوجه شد که اجاق گاز، بسی بسیارزیاد ضروری‌تر است تا یخچال.

خب گرسنه باشی اجاق باشد. تخم‌مرغ می‌خری. بعد با نیمرو سیر می‌شوی.

 منتهی یک یخچال باشد با انواع گوشت سفید و قرمز. انواع سبزی بسته بندی. حبوبات پخته نیمه آماده... هیچ به دردت نمی‌خورد مگر اینکه کره مربا، خامه عسل بخوری یا پنیر و گردو . از غذای گرم خوشمزه! خبری نیست.

(اگر کتری برقی نداشته باشی، حتی از نوشیدنی گرم هم خبری نیست. با اجاق می‌شود آب جوش آورد و شربت عسل نوشید. دمنوش بابونه یا چای )

یاد دوران دانشجویی بخیر. پلوپز برایم حکم اجاق داشت. هم آب جوش می آورد. هم انواع خوردنی تخم‌مرغی ( آب‌پز، املت،نیمـــرو، خاگینه...) می پخت. 

74

سلام

تابستان بیست و سه

 

همسایه نازنینی دارم که مرتب سر می‌زند می‌آید می‌نشیند و نمی‌رود.

البته همطاف پس از یک ســـــال! (متاسفانه در فراگیری بعضی امور توانایی کمتری دارم) یاد گرفته دو زانو ننشیند پای حرف و درددل ایشان (مبادا به دل بگیرد و  ناراحت شود). به هرحال در این یکی دوساعت کارهای روزانه‌ام عقب می ماند. 

طبق برنامه همانطور که ایشان نشسته بود، بخاری را نصب کردم (تمیز کاری- نصب لوله- بست شلنگ گاز-روشن کردن شمعک و در انتها قراردادن ظرف آب روی بخاری). هوا سرد شده و استفاده از نعمت گرمابخش لازم.

ادامه نوشته

تنها دلخوشی همطاف

سلام

 

امام حسین علیه السلام.

إنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَیکُم مِن نِعَمِ اللّه ِعَلَیکُم فَلاتَمَلُّوا النِّعَمَ

 نیاز مردم به شما از نعمت‌هاى خدا بر شما است. از این نعمت افسرده و بیزار نباشید. 

 

 

 

حساسیت تابستانه

سلام

تابستان بیست!؟

شونصدسال از خدا عمر گرفتیم (یا خودش بهمون عطا کرد) و تازه امسال تابستان، گرفتار حساسیت فصلی شدیم.

گویا اغلب درختان در اواخر بهار گرده‌افشانی می‌کنند. به همین دلیل علف‌ها و برگ گیاهان در این ایام موجب حساسیت تابستانی می‌شود. خب مجتمعی که ساکن آن هستم احاطه شده با کلی درخت و چمن و ...

البته شکرخدا! نسبت به دو ماه قبل، هم تعداد عطسه‌ها هم واکنش های آلرژیک کمتر شده منتهی هنوووز روز زیبای تابستانی خود را با آبریزش بینی شروع می‌کنم

استفاده از ماسک

جاروکشی بیشتر

شستشوی ملحفه و روبالشتی

بسته نگه داشتن پنجره‌ها و

بدتر از همه

دوش گرفتن بیشتر!

کمک کننده بید

وگرنه شربت عسل و نوشیدن آب گرم جزو عادات من است.

و البته غرغره آب نمک (در فصل سرد البته)

.

نتیجه: لوراتادین خوب است منتهی آنتی هیستامین بهتر

جالبتر اینکه در این مدت، دو دوره داروی سرماخوردگی هم استفاده کردم ها! تمام و کمال!؟ (قرص های آزیترومایسین. کلد استاپ و اگزاکلد. شربت های تئوزین و دکسترومتورفان )

این پزشکانِ جوانِ تمیز! یخده بیشتر دقت کنند خوو تا همطاف، ناچار نشود اینقدر داروی خواب‌آور مخدر! استفاده کند الکی

.

تقریبا ناهار تابستان 98 از آبدوغ خیار و نان هندوانه تغییر کرد به انواع سوپ... سوپ جو (پرک شده- بلغور) آب مرغی و سوپ های سبزیجات ویتامینه مَن درآوردی دیگر

هنـــوز زنده‌ام و مشغول مطالعه : کتاب، وبلاگ، پادکست

 

 

بروم سیب بخورم